تپش ثانيه ها
هوا روبه تاريكي مي رفت و ستاره ها يكي پس از ديگري حضور باشكوه خويش را در پنجره ديدگانم به نمايش مي گذاشتند. لحظات عجيبي بود فريادها بي تاب از حنجره هاي خسته اما مصمم بيرون مي جستند و در هوا مي چرخيدند اينبار ديوار سرد و بي روح اوين هم شرمش گرفته بود وشايد خاطرات پيشين برايش ياد آور شده بود. آن روزهاي باور نكردني روزيكه اوين تنها شده بود با همه خاطراتش چه چهره هايي به خود ديده بود و چه صداهايي را در ضميرش كاشته بود صداي گامهايي كه به مسلخ مي رفت و صلابتي كه حضور جلاد را به سخره مي گرفت .
آن سروهاي سرفراز از ساليان سال هنوز هم در خاطرش مانده بود . منهم خودم را در خاطراتش سهيم مي ديدم. اين فريادها واين شاديها و اشك ها ولبخند ها ياد آور همان روزهاي طلايي 57بود روزيكه زمستان شرمگينانه بار سفر را بست و بهار آزادي با كوله باري از شادي فضاي كوچه ها را پركرده بود. براي لحظاتي دلم گرفت راستي مي شود اين جلادان هم در مقابل اراده اين ملت سر خم كنند؟ هنوز باورم نمي شد گاهاً فكر مي كردم بي خودي اينجا ايستاده ايم آخر اينها كه دين وايمان ندارند ودلشان براي كسي نسوخته !! چطور مي شود باوركرد كه حتي يك زنداني از دست اين دژخيمان خون آشام نجات پيدا كند. عليرغم همه اين ناباوري ها ونا اميدي ها به يكباره متوجه شدم كه قرار است تعدادي از زندانيان را همان لحظه آزاد كنند باور نكردني بود هنوز هم نمي توانستم باور كنم همه اش با خودم حرف مي زدم آيا اين يك فريب نيست به خاطر ساكت كردن خانواده ها ؟
اما با كمال تعجب ديدم اولين زنداني بيرون آمد هرچند من درلحظه به دليل ازدحام جمعيت نتوانستم او را ببينم ولي همين برايم كافي بود براي لحظاتي احساس كردم چقدر من ناسپاسم و چقدر بي ايمان بودم به قدرت مردم وقتي كه وحدت دارند وقتيكه باهم يكي مي شوند و وقتيكه يك صدا مي شوند به راستي چه كسي و كدام ديكتاتور توان هماوردي با مردمي را دارد كه براي آزادي سر از پا نمي شناسند ؟ براي خلقي كه 30 سال وشايد هم 100 سال از زمان مشروطه تا كنون براي رسيدن به اين گوهر گرانبها خون داده واز جان و مال خويش كوتاهي نكرده است. هرچند خيلي غير مترقبه بود بعد از اعدام 2تن از جوانان بي گناه اين ميهن و خط ونشان كشيدن هاي جلادان حاكم اين يك عقب نشيني آشكار وبيانگر وحشت اين ديكتاتوري پا به گور بود در مقابل اراده بي شكست مردم. با خودم گفتم پس همواره ماييم كه تعيين مي كنيم كي باشد وكي نباشد. ما ييم كه تعيين مي كنيم كه چه مي خواهيم , و تازه معني آزادي را به معناي واقعيش فهميدم كه آري ما آزاديم كه خودمان انتخاب كنيم و در اين راه خونبهاي آن راهم بايد بپردازيم چرا كه آزادي به اين سادگي به دست نمي آيد. ونخواهد آمد. پس ما مي توانيم به آنچه كه مي خواهيم برسيم واين تنها با وحدت و فداي همه گاني امكان پذير است وبه راستي ارزشش را دارد براي مردمي كه اين روزها بهترين فرزندان خويش را فدا كرده تا اين مسير سرخ با سر مقصد مقصود برسد. با خودم گفتم راستي در سال 57 هم كه كه همه آن افرادي كه براي آزادي زندانيان سياسي جلو زندان آمده بودند كه از خانواده زندانيان نبودند بلكه انسانهاي آزاده اي بودند كه خواهان آزادي هم وطنانشان بودند. پس مي شود حالا هم با حضور گسترده خويش جلادان وا وادار كنيم كه همه زندانيان سياسي را آزاد كند. و نه چند نفر و يا چند صدنفر نبايد به اين قانع باشيم حتي يك زنداني هم نبايد در بند اين دژخيمان خون آشام باقي بماند. كسانيكه حتي از حيوان هم پست تر اند وازكشتن فرزندان خود هم به خاطر عقايدشان نمي گذرند. قانون قرون وسطي و برتري كليسا ( سوء استفاده از دين و مذهب) درحاليكه اساساً خودشان ديني ندارند و بي ايمان ترينند ضد خدا و خلق و اسلام , در اين افكار غوطه وربودم كه فرياد شادي و هوراي مردم مرا به خود آورد هورااا , صداي قلبم را در تپش ثانيه ها و هياهوي جمعيت به خوبي حس مي كردم لحظه هاي شادي آفرين يك پيروزي , با تمام وجودم فرياد مي زدم نمي دانستم بخندم يا از شكوه و عظمت اين پيروزي بگريم اما چه من بخواهم و چه نخواهم اشك از چشمانم سرازير شده بود و بي قرار در چين روسريم گم مي شد. هرچندكه خودم با اين زندانيان نصبتي نداشتم اما خودم را درشادي خانواده هايشان سهيم مي ديدم همانگونه كه در رنج اسيرانشان قلباً سهيم بودم. دوباره به خود آمدم همه اش به اين مي انديشيدم كه ديكتاتوري تنها با كشتن زنده است وقتي كه همه باهم باشند كه نمي تواند بكشد مهم اين است ما با همكاري وپشتيباني از هم اين اهرم را از او بگيريم بايد كاري كنيم كه اين خداي ساختگي واين بت بزرگ كه مي خواهد همه, فرزندان خويش را به درگاهش قرباني كنند, در هم بشكنيم بايد به اين جانيان گفت خدا يكي است و ما راهم محارب نمي داند واگر تو خويش را خدا مي داني اين در قانون اسلام شرك است و مجازاتش مرگ, پس بايد براي اجراي احكام خدا هم كه شده همين بت را بشكنيم ما خدايمان خداي ابراهيم است وتو براي خويش بتكده ساخته اي مرگ براين بتكده وبايد گفت از اين پس بهتراست بجاي مجلس خبرگان بگوييم مجلس مشركان آنان كه شرك ورزيدند و يك آخوند شياد را دارند به اسم خدا به ملت قالب ميكنند. قبل از هرچيز در قرآن آمده است” بسم الله الرحمن الرحيم” اين جمله ايست كه در شروع آيه خوانده مي شود و تأكيد مي كند بر بخشندگي و رحيم بودن خداوند يعني بنام خداوند بخشنده مهربان پس خداييكه ما مي شناسيم با خداي شما فرق دارد خداي كه شما ترويج مي كنيد خداي مرگ وشكنجه وفقرو فساد است و خدا ما خداي صلح و آرامش و گذشت ودوست داشتن است . پس اي مشركان گذشت آن روزهاييكه كه در برابر چشم ملت جانماز ريا آب مي كشيديدو در هر صبح و شام ده ها و صد ها انسان را به بهانه هاي خود ساخته به دار مي كشيديد حال روز انتقام خلق است وآن روز دير نيست . ما گوساله سامري نمي خواهيم. خداي ما خداي يكتا و مهربان است. مرگ بر مشركان و مرگ بر بتكده ولايت
ما ميرويم بسوي پيروزي و به سوي صلح , بسوي صفا و صميميت
مرگ بر اين ولايت تشنه به خون ملت
زنداني سياسي آزاد بايد گردد
حكومت مشركان نابود بايد گردد
هوا روبه تاريكي مي رفت و ستاره ها يكي پس از ديگري حضور باشكوه خويش را در پنجره ديدگانم به نمايش مي گذاشتند. لحظات عجيبي بود فريادها بي تاب از حنجره هاي خسته اما مصمم بيرون مي جستند و در هوا مي چرخيدند اينبار ديوار سرد و بي روح اوين هم شرمش گرفته بود وشايد خاطرات پيشين برايش ياد آور شده بود. آن روزهاي باور نكردني روزيكه اوين تنها شده بود با همه خاطراتش چه چهره هايي به خود ديده بود و چه صداهايي را در ضميرش كاشته بود صداي گامهايي كه به مسلخ مي رفت و صلابتي كه حضور جلاد را به سخره مي گرفت .
آن سروهاي سرفراز از ساليان سال هنوز هم در خاطرش مانده بود . منهم خودم را در خاطراتش سهيم مي ديدم. اين فريادها واين شاديها و اشك ها ولبخند ها ياد آور همان روزهاي طلايي 57بود روزيكه زمستان شرمگينانه بار سفر را بست و بهار آزادي با كوله باري از شادي فضاي كوچه ها را پركرده بود. براي لحظاتي دلم گرفت راستي مي شود اين جلادان هم در مقابل اراده اين ملت سر خم كنند؟ هنوز باورم نمي شد گاهاً فكر مي كردم بي خودي اينجا ايستاده ايم آخر اينها كه دين وايمان ندارند ودلشان براي كسي نسوخته !! چطور مي شود باوركرد كه حتي يك زنداني از دست اين دژخيمان خون آشام نجات پيدا كند. عليرغم همه اين ناباوري ها ونا اميدي ها به يكباره متوجه شدم كه قرار است تعدادي از زندانيان را همان لحظه آزاد كنند باور نكردني بود هنوز هم نمي توانستم باور كنم همه اش با خودم حرف مي زدم آيا اين يك فريب نيست به خاطر ساكت كردن خانواده ها ؟
اما با كمال تعجب ديدم اولين زنداني بيرون آمد هرچند من درلحظه به دليل ازدحام جمعيت نتوانستم او را ببينم ولي همين برايم كافي بود براي لحظاتي احساس كردم چقدر من ناسپاسم و چقدر بي ايمان بودم به قدرت مردم وقتي كه وحدت دارند وقتيكه باهم يكي مي شوند و وقتيكه يك صدا مي شوند به راستي چه كسي و كدام ديكتاتور توان هماوردي با مردمي را دارد كه براي آزادي سر از پا نمي شناسند ؟ براي خلقي كه 30 سال وشايد هم 100 سال از زمان مشروطه تا كنون براي رسيدن به اين گوهر گرانبها خون داده واز جان و مال خويش كوتاهي نكرده است. هرچند خيلي غير مترقبه بود بعد از اعدام 2تن از جوانان بي گناه اين ميهن و خط ونشان كشيدن هاي جلادان حاكم اين يك عقب نشيني آشكار وبيانگر وحشت اين ديكتاتوري پا به گور بود در مقابل اراده بي شكست مردم. با خودم گفتم پس همواره ماييم كه تعيين مي كنيم كي باشد وكي نباشد. ما ييم كه تعيين مي كنيم كه چه مي خواهيم , و تازه معني آزادي را به معناي واقعيش فهميدم كه آري ما آزاديم كه خودمان انتخاب كنيم و در اين راه خونبهاي آن راهم بايد بپردازيم چرا كه آزادي به اين سادگي به دست نمي آيد. ونخواهد آمد. پس ما مي توانيم به آنچه كه مي خواهيم برسيم واين تنها با وحدت و فداي همه گاني امكان پذير است وبه راستي ارزشش را دارد براي مردمي كه اين روزها بهترين فرزندان خويش را فدا كرده تا اين مسير سرخ با سر مقصد مقصود برسد. با خودم گفتم راستي در سال 57 هم كه كه همه آن افرادي كه براي آزادي زندانيان سياسي جلو زندان آمده بودند كه از خانواده زندانيان نبودند بلكه انسانهاي آزاده اي بودند كه خواهان آزادي هم وطنانشان بودند. پس مي شود حالا هم با حضور گسترده خويش جلادان وا وادار كنيم كه همه زندانيان سياسي را آزاد كند. و نه چند نفر و يا چند صدنفر نبايد به اين قانع باشيم حتي يك زنداني هم نبايد در بند اين دژخيمان خون آشام باقي بماند. كسانيكه حتي از حيوان هم پست تر اند وازكشتن فرزندان خود هم به خاطر عقايدشان نمي گذرند. قانون قرون وسطي و برتري كليسا ( سوء استفاده از دين و مذهب) درحاليكه اساساً خودشان ديني ندارند و بي ايمان ترينند ضد خدا و خلق و اسلام , در اين افكار غوطه وربودم كه فرياد شادي و هوراي مردم مرا به خود آورد هورااا , صداي قلبم را در تپش ثانيه ها و هياهوي جمعيت به خوبي حس مي كردم لحظه هاي شادي آفرين يك پيروزي , با تمام وجودم فرياد مي زدم نمي دانستم بخندم يا از شكوه و عظمت اين پيروزي بگريم اما چه من بخواهم و چه نخواهم اشك از چشمانم سرازير شده بود و بي قرار در چين روسريم گم مي شد. هرچندكه خودم با اين زندانيان نصبتي نداشتم اما خودم را درشادي خانواده هايشان سهيم مي ديدم همانگونه كه در رنج اسيرانشان قلباً سهيم بودم. دوباره به خود آمدم همه اش به اين مي انديشيدم كه ديكتاتوري تنها با كشتن زنده است وقتي كه همه باهم باشند كه نمي تواند بكشد مهم اين است ما با همكاري وپشتيباني از هم اين اهرم را از او بگيريم بايد كاري كنيم كه اين خداي ساختگي واين بت بزرگ كه مي خواهد همه, فرزندان خويش را به درگاهش قرباني كنند, در هم بشكنيم بايد به اين جانيان گفت خدا يكي است و ما راهم محارب نمي داند واگر تو خويش را خدا مي داني اين در قانون اسلام شرك است و مجازاتش مرگ, پس بايد براي اجراي احكام خدا هم كه شده همين بت را بشكنيم ما خدايمان خداي ابراهيم است وتو براي خويش بتكده ساخته اي مرگ براين بتكده وبايد گفت از اين پس بهتراست بجاي مجلس خبرگان بگوييم مجلس مشركان آنان كه شرك ورزيدند و يك آخوند شياد را دارند به اسم خدا به ملت قالب ميكنند. قبل از هرچيز در قرآن آمده است” بسم الله الرحمن الرحيم” اين جمله ايست كه در شروع آيه خوانده مي شود و تأكيد مي كند بر بخشندگي و رحيم بودن خداوند يعني بنام خداوند بخشنده مهربان پس خداييكه ما مي شناسيم با خداي شما فرق دارد خداي كه شما ترويج مي كنيد خداي مرگ وشكنجه وفقرو فساد است و خدا ما خداي صلح و آرامش و گذشت ودوست داشتن است . پس اي مشركان گذشت آن روزهاييكه كه در برابر چشم ملت جانماز ريا آب مي كشيديدو در هر صبح و شام ده ها و صد ها انسان را به بهانه هاي خود ساخته به دار مي كشيديد حال روز انتقام خلق است وآن روز دير نيست . ما گوساله سامري نمي خواهيم. خداي ما خداي يكتا و مهربان است. مرگ بر مشركان و مرگ بر بتكده ولايت
ما ميرويم بسوي پيروزي و به سوي صلح , بسوي صفا و صميميت
مرگ بر اين ولايت تشنه به خون ملت
زنداني سياسي آزاد بايد گردد
حكومت مشركان نابود بايد گردد