فرزند من كجاست

فرزند من كجاست
مادر عكس بچه اش را برداشت، و كيفش را روي شانه انداخت و ميخواست، برود پارك لاله پيش مادران بچه هاي قيام، چند روز بود به اين فكر ميكرد كه غير از گريه و اشك ريختن و جلوي دادستاني رفتن چه كاري ديگر ميتواند بكند، ديروز به فكرش زده بود اين را هم مادر ك بهش گفته بود، امروز هر طور كه شده بايد برود، اما هرچه ميگشت عينكش نبود،  همه جا را گشت؛ الان بود كه تجمع شكل ميگرفت و او نبود، ميخواست از اول باشد كه با مادرها دوست بشود و خودش را به آنها معرفي كند و آنها را بشناسد و آشنا بشود، تازه يك نفر هم يك نفر بود وقتي كه گزمه ها ميآمدند،اصطلاح گزمه ها را مادر ك توي تظاهرات عاشورا  روي مامورها گذاشته بود، و هر وقت كه آنها را از دور مي پاييد با همين اسم از آنها ميگفت، كه گزمه ها ماشين آوردند، گزمه ها باطومهايشان را به دست گرفتند و دارند نزديك ميشوند، با خودش ميگفت اگر علي بداند كه من هم پيش مادران پارك لاله رفتم خوشحال ميشود، آخر سر بي حوصله شد و گفت بي عينك ميروم، آنجا كه كاري به عينك ندارم، و توي راه ديد كه دمپايي پوشيده است، دوباره برگشت لعنت بر شيطان كرد و لعنت بر خامنه اي كرد و كفشهايش را پوشيد و راه افتاد وقتي كه رسيد تجمع شروع شده بود و نميگذاشتند كه او وارد بشود، جمعيت تقريبا خوب بود، بهتر از هفته قبل بود، دلش ميسوخت كه دير رسيده است، عكس بچه را از  كيفش بيرون آورد و رفت جلوي جمعيت كه برود داخل!
يكي از مامورها كه مادر را ديد با عكس جلوي جمعيت ايستاده به سمت دويد و او را توي جمعيت هول داد، مادر هنوز تعادل نداشت، مدتها بود چيزي نميخورد، هر بار كه ميخواست چيزي بخورد ياد بچه اش مي افتاد كه الان در چه حالي هست و نميتوانست، ديشب هم از سر شب تا آمدن صبح لرزيده بود و خودش نميدانست چرا!
 با صورت به زمين خورد، وقتي كه قاب عينكش توي صورتش شكست، عينكش را پيدا كرد!
آهسته برخاست و قاب را برداشت و توي كيفش گذاشت صورتش خوني بود، ولي باكي نداشت، هيچ چيزي عيبي نداشت از هيچ كاري باكي نداشت، او فقط، بچه اش را ميخواست!
كسي كه در فراسوي شجاعت پا نهاده باشد را از هيچ چيز باكي نيست، هر آنچه ميخواهد تير بلا ببارد و هر آنچه ميخواهد از شقاوت نشان داشته باشد برايش بياورند و به رخش بكشند، كسي كه به قدرت شجاعت دسترسي يافته باشد، همه چيز را در اختيار دارد، و در انتهاي عشق به فرزند تنها قلبي است كه با زيباترين آرزوها و با بلندترين فرياد مي تپد.
ممكن است كه من به خاطر خواستن آزادي براي فرزندم كه در بند است بارها مورد ستم و ظلم قرار بگيرم و ممكن است كه هر بار من با باطوم برقي و با آب پاش و با مشتهايي كه بر سرم كوبيده ميشود از اين محل رانده شوم، ممكن است كه من هر روز مورد فحش و فضيحت از سوي ارازل و اوباش حكومتي مورد خطاب واقع بشوم.
و ممكن است ...
اما فرزند من كجاست؟؟ من براي ديدارش بي تابم ،من براي اين لحظه او بي تابم،   به جاي او مرا بكشيد، به جاي او مرا بر دار كنيد، من بي تابم، و بي قرار براي همين لحظه او ، من در انتهاي زندگي ايستاده ام و تنها فرزندم را ميخواهم
فرزند من كجاست

مادران شنبه ها به پارك لاله ميروند شبها  جلوي اوين جمع ميشوند و هر روز جلوي دادستاني بي قرارند به تجمع مادران بپيونديم و آنها را در رسيدن به خواسته شان ياري كنيم، اين مادران شجاعت را در دامان خود پرورده اند از آنها حمايت كنيم