Wednesday, February 17, 2010

فرزند من كجاست

فرزند من كجاست
مادر عكس بچه اش را برداشت، و كيفش را روي شانه انداخت و ميخواست، برود پارك لاله پيش مادران بچه هاي قيام، چند روز بود به اين فكر ميكرد كه غير از گريه و اشك ريختن و جلوي دادستاني رفتن چه كاري ديگر ميتواند بكند، ديروز به فكرش زده بود اين را هم مادر ك بهش گفته بود، امروز هر طور كه شده بايد برود، اما هرچه ميگشت عينكش نبود، همه جا را گشت؛ الان بود كه تجمع شكل ميگرفت و او نبود، ميخواست از اول باشد كه با مادرها دوست بشود و خودش را به آنها معرفي كند و آنها را بشناسد و آشنا بشود
ادامه مطلب