Monday, February 27, 2012
چقدر «خنده دار»؟ - منوچهر هزارخاني

در اخبار آمده بود كه كاخ سفيد رفراندم بشار اسد براي قانون اساسي جديدش را « خنده دار» توصيف كرده است. اما سخنگوي كاخ سفيد كه اعلام كننده اين خبر بود ديگر توضيح نداد كه اين رفراندوم آيا مثلا از وعدهُ آمريكا به ساكنان اشرف براي حفاظت از آنها در مقابل تحويل گرفتن سلاحهايشان و بعد واگذاري اين « حفاظت» به گزمه هاي مالكي , يا –بازمثلا- از دو سال «بررسي» وزارت خارجه آمريكا براي تعيين تروريست بودن يا نبودن سازمان مجاهدين, به رغم احكام قاطع دادگاههاي اروپايي و آمريكايي در اين مورد, كمتر خنده دار است, همان قدر خنده دار است يا بيشتر خنده دار است. شك نبايد كرد كه انجام اين رفراندم براي بشار اسد دستاويزي است براي تظاهر به اصلاح طلبي در انظار خارجيان و همزمان تشديد سركوب خونين قيام كنندگان سوري با كمك مالي, تسليحاتي و عملي رژيم ايران- و لابد تاييد وتشويق دولت روسيه.
اما « خنده دار» خواندن مقدمه چيني براي فاجعه آفريني ( يا شايد بهتر باشد بگويم به اوج رساندن فاجعه يي كه به روند روزمره زندگي مردم سوريه بدل شده). حكايت از طنَازي خاصي مي كند كه به « امپراتوري » ها تعلق دارد. تاريخ دانان گفته ا ند كه در امپراتوري روم در عهد باستان هم نرون محض خنده و براي انبساط خاطر از تماشاي شعله ها, شهر رم را به آتش كشيد. حالا هم كه به لطف خلف وعدهً امپراتوري پُست مدرن و بخصوصي تلاشهاي فراوان نمايندهُ ويژه اش , آقاي « تسهيل كننده» ( قديمي ها مي گفتند مُسهل) وضع اشرف و ساكنانش ممكن است به سوي فاجعه پيش برود, لازم است بدانيم آيا اين وضع هم اكنون به آستانهُ « خنده داري» رسيده يا از آن رد شده است؟ و اگر از آستانه گذشته و به طور رسمي خنده دار شده است, آيا بايد اول به وضع خودمان بخنديم, بعد به رفراندم بشار اسد, يا بالعكس. بايد يادمان باشد كه جواب اين سوالها را از آقاي مسهل –كه متاسفانه تا كنون چيزي جز يبوست مزمن امپراتوري را نمايندگي نكرده- طلب كنيم.
رودی جوليانی: رژيم ايران بزرگترين حامی تروريسم در جهان است

-رودی جوليانی شهردار سابق نيويورک در مصاحبه با سی.ان.ان گفت: پرزيدنت اوباما در رابطه با موضوع رژيم ايران با برخوردی ضعيف اين مسأله را پيچيده تر کرده است... چند ماه قبل او به خامنه ای نامه می فرستد و از وی می خواهد که با او صحبت کند، نوشتن نامه به خامنه ای يک کار مزخرف و نامعقولی است مانند نوشتن نامه به هيتلر است، کار زشتی است. رژيم ايران بزرگترين حامی تروريسم در جهان است. آنها می توانند بمب اتمی را تحويل گروههای تروريستی بدهند... . و بعد راجع به آن دروغ بگويند آنها استاد دروغ گويی هستند.
Saturday, February 25, 2012
Friday, February 24, 2012
شعار يك دختر خردسال سوري به نام جودي
شعار يك دختر خردسال سوري به نام جودي كه هدف تركشهاي گلوله توپ نيروهاي اسد قرار گرفته و مجروح شده است - تا پيروزي ايستاده ايم
ترکيدن لوله اصلی فاضلاب ليبرتی همزمان با حضور نماينده ويژه دبيرکل و نماينده دولت عراق
ليبرتی- شماره11:
ترکيدن لوله اصلی فاضلاب ليبرتی همزمان با حضور نماينده ويژه دبيرکل و نماينده دولت عراق
غيرقابل استفاده بودن زيرساختهای ليبرتی و ضرورت تحقيق مستقل
پيرامون چگونگی تأييد ليبرتی برای استقرار ساکنان اشرف از سوی يونامي
بعد از ظهر روز پنجشنبه 4اسفند (23فوريه۲۰۱۲) لوله اصلی منبع فاضلاب ليبرتی ترکيد و بخش وسيعی از محوطه ليبرتی را فراگرفت. ساکنان با يک تلاش جمعی و با وسايل اوليه و با کيسه های شن توانستند گسترش فاضلاب را که به يک متری بنگالها رسيده بود متوقف کنند. (عکسها ضميمه است).
علت اين حادثه که همزمان با حضور مارتين کوبلر، نماينده ويژه دبيرکل در عراق؛ و جورج باکوس، نماينده دولت عراق؛ صورت گرفت، فرسودگی بيش از اندازه سيستمهای خدماتی و عدم تخليه به موقع منبع اصلی فاضلاب است.
تجربه روزهای اخير نشان می دهد زيرساختهای اين کمپ از جمله آب و برق و فاضلاب يا مستهلک است يا با مشکلات اساسی مواجه است و به هيچوجه پاسخگوی نيازهای اوليه يک گروه کوچک از افراد، چه برسد به يک جمع 400نفره نيست. گزارش تکنيکی 10بهمن و اطلاعيه 11بهمن (31ژانويه) يونامی در مورد زيرساختهای ليبرتی به طور مطلق عاری از صحت بوده است و انتقال ساکنان اشرف به ليبرتی غيرقانونی و نقض آشکار استانداردهای انسان دوستانه بوده ا ست.
آقای مارتين کوبلر در اطلاعيه 11بهمن اعلام کرد: «کميساريای عالی پناهندگان و دفتر حقوق بشر يونامی اکنون اين را که ساختار و امکانات کمپ ليبرتی طبق استانداردهای انسانی بين المللی تصريح شده در MOU است، مورد تأييد قرار داده اند».
در گزارش يک تکنسين سرپناه سازی به تاريخ 10بهمن که مبنای اطلاعيه يونامی است، تصريح شده است: «کمپ به تازگی برای جادادن ۵۵۰۰نفر شکل داده شده است» و «مخزن فاضلاب با ظرفيت کافی موجود است». گزارش تأکيد می کند: «يک ارزيابی مشترک نهايی از بخش 1 با دولت عراق و تيم کميساريا در روز 28ژانويه (8بهمن) برای جادادن فوری 800نفر انجام شده است... اين ارزيابی مشترک با سرهنگ صادق و سرهنگ حقی صورت گرفته است». سرهنگ صادق سردژخيمی است که سرکردگی قتل عام مرداد88 و فروردين90 را به عهده داشته است.
نتيجه گيری نهايی گزارش می نويسد: «بعد از چندين بازديد از کمپ ليبرتی و ارزيابی مشترک با نمايندگان دولت عراق در روزهای 17 تا 28ژانويه نکات زير قابل تأييد هستند: از نقطه نظر تکنيکی و در انطباق با استانداردهای شناخته شده پناهگاه و کمپ در چارچوب کميساريای پناهندگی.. ليبرتی می تواند مناسب برای جا دادن ساکنان (اشرف) در نظر گرفته شود».
هم اکنون از آنجا که همگان شاهد هستند ليبرتی نه تنها استانداردهای انسان دوستانه برای 400نفر را برآورده نمی کند، بلکه اين استانداردها به سادگی و در کوتاه مدت نيز قابل تأمين نيست، مقاومت ايران خواهان يک تحقيق مستقل بين المللی درباره چگونگی تهيه گزارش 10بهمن و تأييد کمپ ليبرتی برای استقرار ساکنان اشرف است. به اذعان نماينده ويژه استقرار ساکنان اشرف در اين کمپ ممکن است بيش از دو سال طول بکشد.
دبيرخانه شورای ملی مقاومت ايران
5اسفند ۱۳۹۰ (24فوريه۲۰۱۲)
نامه مجاهدان مستقر در ليبرتی به بان کی مون دبيرکل ملل متحد

اين کمپ منطبق بر استانداردهای انسان دوستانه و حقوق بشر بين المللی نيست
ما با آنهايی که در اشرف هستند توصيه کرده ايم تحت اين شرايط به اين زندان نيايند
ما نگران حضور مأموران مسلح عراقی در داخل کمپ هستيم
که يک منشأء آزار و ارعاب است
ما از شما می خواهيم اقدامات لازم را برای حفاظت و امنيت ما
و رعايت حقوقمان انجام دهيد
دبيرکل عزيز،
ما به رغم خواست خودمان و به خاطر تهديد به يک کشتار ديگر در اشرف به کمپ ليبرتی آمده ايم.
ما عملاً به اجبار از خانه هايمان بيرون شده ايم بدون هيچ توجيهی، و جابجا شده ايم بدون هيچ گونه جبرانی.
ما مورد يک بازرسی تحقير آميز در کمپ اشرف قرار گرفتيم که 11ساعت طول کشيد و طی آن به طور مستمر توسط نيروهای عراقی مورد دشنام قرار گرفتيم.
بعد از ورود به ليبرتی يکبار ديگر از ما خواسته شد مورد بازرسی قرار گيريم.
وضعيت بهداشتی در کمپ ليبرتی بسيار بد و غيرقابل تحمل است. آب نيست، برق در طی شب خاموش و بنگالها کثيف و سرد است.
ما خيلی نگران حضور مأموران مسلح در داخل کمپ هستيم که يک منشأء اذيت و آزار و ارعاب است و ما را از داشتن حيطه و حريم شخصی محروم می کند.
ما با آنهايی که هنوز در اشرف هستند توصيه کرده ايم که تحت اين شرايط به اين زندان نيايند. اين کمپ منطبق بر استانداردهای انسان دوستانه و حقوق بشر بين المللی نيست.
ما هم چنان تحت حمايت چهارمين کنوانسيون ژنو - که در ژوييه ۲۰۰۴ توسط مقامات ايالات متحده به رسميت شناخته شده- و ميثاق بين المللی حقوق مدنی و سياسی که هر دو توسط عراق تأييد شده است، باقی می مانيم.
ما انتظار داريم که شما تأييد کنيد که حقوق ما به صورت مؤثر بر اساس اين قانون رعايت گردد، و نقض نشود، به خصوص با خشونت، اهانت و رفتار ناشايست و اين که ما درمان مناسب پزشکی دريافت کنيم.
طبق کنوانسيون ژنو حتی افرادی که در بازداشت هستند نيز از حقوق برخوردار هستند، مانند دسترسی به مغازه هايی که با قيمتهای معادل قيمت بازار داخل کشور خريد کنند (ماده 87)، بهداشت و سلامتی (ماده 85)، اموال شخصی (ماده 97)، اين که افسر مسئول بايد يک کپی از کنوانسيون ژنو را در اختيار داشته باشد و مسئول اجرای آن باشد (ماده 99)، مراسلات را ارسال و دريافت کند (ماده 107)، ملاقات کنندگان را بپذيرد (ماده 116)، و اين که اقداماتی که طبق مقررات کنوانسيون ژنو مقرر شده در اختيارشان قرار گيرد.
وقتی ما کمپ اشرف را ترک کرديم، ديديم که اموال ما، مانند چاپگر، وسايل پزشکی، صندليهای پلاستيکی، صندلی و ميزهای کار، از ما گرفته شد که برخی توسط نيروهای عراقی از بين برده شد.
برخی افرادی که در اين عمليات شرکت داشتند، کسانی هستند که به جنايت عليه جامعه بين المللی عليه ساکنان اشرف بين سالهای ۲۰۰۹ و۲۰۱۱ متهم شده اند. يکی از آنها «صادق محمد کاظم» است که وقتی ما وارد کمپ ليبرتی شديم در آنجا حضور داشت و منتظر ما بود و دستورات را صادر می کرد.
محترما در انتظار تأييد شما هستيم که اين حقوق پايه يی در مورد ما به صورت مؤثر رعايت شود. ما همچنين از شما می خواهيم که اقدامات لازم را برای حفاظت و امنيت ما و همچنين برای رعايت حقوقمان انجام دهيد.
رو نوشت:
به آقای آنتونيو گوترز کميسر عالی پناهندگان ملل متحد
به سفير دانيل فيريد مشاور ويژه وزير خارجه آمريکا در موضوع اشرف
به سفير مارتين کوبلر نماينده ويژه دبيرکل ملل متحد و رئيس يونامی در عراق.
وضعيت وخامت بار آب و برق و زباله و فاضلاب با استانداردهای پايين تر از زندان وضعيت وخامت بار آب و برق و زباله و فاضلاب با استانداردهای پايين تر از زند

وضعيت وخامت بار آب و برق و زباله و فاضلاب با استانداردهای پايين تر از زندان
در روز سه شنبه 2اسفند (21فوريه) ساکنان اشرف که به ليبرتی رفته اند تنها توانستند حدود 15درصد از آب مورد نياز خود را با يک تانکر آب خودشان از فاصله 12کيلومتری به اين کمپ بياورند.
هيچ کس نتوانست استحمام کند يا حتی جوراب خود را بشويد. سرويسها در بسياری ساعتها آب نداشت.
از آنجا که آوردن آب از فاصله 12کيلومتری با تانکر در شب به دلايل امنيتی امکانپذير نيست و در طول روز هم ازدحام و صف آب وجود دارد از ساعت 6صبح تا 6 بعداظهر حداکثر می توان سه يا چهار نوبت آب به دست آورد.
وضعيت برق از اين هم وخيم تر است. يکی از دو ژنراتور موجود در ليبرتی هنوز به کار نيفتاده است. منبع سوخت دو ژنراتور مشترک و ظرفيت آن حدود ۱۵۰۰۰ ليتر است. هر ژنراتور در ساعت 200ليتر سوخت نياز دارد. اما سوخت به اندازه نياز آنها تأمين نمی شود. ساکنان به ناچار در طول روز از هرگونه استفاده از وسايل گرمايشی چشم پوشيده اند. همچنين سوخت خودروها تمام شده و هنوز تأمين نشده است. نيروهای عراقی در روز جمعه 28بهمن، از آوردن بخاری و اجاقهای نفتی از اشرف به ليبرتی جلوگيری کردند
در همين حال، به علت تأمين نبودن برق، طبخ غذا امکانپذير نيست، همه جا سرد می شود، سيستمهای آب و فاضلاب از کار می افتد، فاضلاب بيرون می زند و به سطح زمين می آيد. هم اکنون فاضلاب تا يک متری بنگالهای رديف اول مجموعه را پوشانده است.
در روز چهارشنبه هنوز زباله هايی که ساکنان از روز قبل آن را جمع آوری کرده و در خودروی حمل زباله گذاشته اند، اجازه خروج از کمپ نيافته است.
در يک تحول ديگر، ساکنان کمپ چند بسته فشنگهای به جا مانده در اين مکان را با اطلاع يونامی به عراقيها تحويل دادند.
به گفته يک منبع موثق، گزارش سالانه يونامی برای ملاحظات لازم قبل از انتشار در اختيار دولت عراق قرار گرفته است. نتيجه چنين چيزی پيشاپيش روشن است و بی گمان قربانی به جای جلاد نکوهش خواهد شد. دور از انتظار نيست که تشکرات غليظ هم نثار دولت عراق گردد!
دبيرخانه شورای ملی مقاومت ايران
4اسفند ۱۳۹۰ (23فوريه۲۰۱۲)
نحوه برخورد دولت عراق با ساکنان اشرف در ليبرتی نقض توافقنانحوه برخورد دولت عراق با ساکنان اشرف در ليبرتی نقض توافقنامه امضاء شده بين دولت و کوبلر است

در حالی که ساکنان اشرف با انتقال خود به ليبرتی موافقت کردند، دنيا متوجه شد که اولين سری ساکنان به زندانی که از قبل آماده شده بود، با توطئه و طرحهايی که طرفهای متعددی در آن دست داشته و بين آنها زدوبند شده بود منتقل شده اند. در نتيجه همه اينها به نفع رژيم ايران تمام شده است و سؤالی که مطرح است اين که علت و هدف اصرار دولت عراق برای انتقال اين ساکنان به زندان ليبرتی در حالی که تا 6ماه ديگر نيز نمی تواند آنها را به جای ديگری در خارج عراق منتقل نمايد چه بود؟ الآن ما تعجب نمی کنيم وقتی می بينيم که دولت عراق توافقنامه ای که با نماينده سازمان ملل امضاء نموده مبنی بر اين که ساکنان اشرف اجازه دارند بسياری از اموال منقول و خودروهای خود را به همراه ببرند، را نقض کرده است. اما آنچه حاصل شده چيزی نيست الا اين که بگوييم اين يک توطئه از پيش طراحی شده برای انتقال ساکنان اشرف به زندان به رغم ميل خودشان بوده است. يعنی کم کردن مساحت مورد توافق و ايجاد ديوارهای بتونی و قرار دادن پليس در داخل آن
تمام عراقيان شريف در درستی اين اقدامات شک دارند و بدون شک اين که دولت فعلی عراق به موضوع اشرف از ديد رژيم ايران نگاه می کند و به چيزی جز تأمين منافع رژيم ايران فکر نمی کند. و اين علائم کافی است که چنين چيزی را اثبات نمايد. بنابر اين از سازمان ملل و ايالات متحده و اتحاديه اروپا و تمام طرفهای ذيربط می خواهيم که تضمينهای کاملی را برای رعايت مسائل انسانی و حقوقی ايجاد نمايند و دولت عراق را به مراعات آن و اجرای مراحل انتقال ساکنان تحت نظارت طرفهای بين المللی ملتزم نمايند. غير از اين بدون اين تضمينها ما اين جابه جايی را رد می کنيم و از همه نيز می خواهيم که مخالفت خود را با جابه جايی ساکنان اشرف به زندان ليبرتی اعلام نمايند.
تجمع نيروهای ملی عراق. ديالی
22فوريه ۲۰۱۲
Wednesday, February 15, 2012
Saturday, February 11, 2012
هوا هواي خيزش هواي انقلابه بجنگ تا بجنگيم اين آخرين جوابه
ترانه زيباي بجنگ تا بجنگيم
هوا هواي خيزش هواي انقلابه بجنگ تا بجنگيم اين آخرين جوابه
هوا هواي خيزش هواي انقلابه بجنگ تا بجنگيم اين آخرين جوابه
Friday, February 10, 2012
تکذيب دروغپردازيها عليه مجاهدين

يک سخنگوی مجاهدين حرف احمقانه يک مقام ناشناس آمريکايی مبنی بر ترور نفر هسته يی رژيم را که آيت الله بی.بی.سی و شرکا به بازنشخوار آن مبادرت کرده اند نمونه ديگری از همان ”امدادات غيبی“ استمالت گران نظام کثيف آخوندی توصيف کرد و افزود: مقام ناشناس، و کسانی که از درهم ريختن بساط اتمی آخوندها توسط مجاهدين زيان ديده اند، اکنون با لودگيهای باب طبع آيت الله بی بی سی، درصدد جبران مافات و توجيه تراشی برای ادامه ليست گذاری ننگينی هستند که به آخوندها جواز قتل و سرکوب می دهد.
سخنگوی مجاهدين خاطرنشان کرد: تمام مردم ايران می دانند که شبکه جعل و خبرسازی آيت الله بی.بی.سی و هم ريشان، هم چنان که در اسناد ويکی ليکس در مورد وادار شدن دولت انگليس به خارج کردن نام مجاهدين از ليست تروريستی فاش شده است، يک معامله رسوا با رژيم منفور آخوندی برای طعن و لعن مقاومت ايران از سوی شبکه ارتجاعي– استعماری بی.بی.سی به زبان فارسی است.
چسباندن رمزی يوسف و بمب گذاری در حرم امام رضا به مجاهدين نيز فقط بازنشخوار اراجيف اطلاعات آخوندها توسط آيت الله بی.بی.سی و همگنان است.
شايان يادآوری است که خبر مجعول نسبت داده شده به يک مقام ناشناس آمريکايی، که حتی حاضر به بيان اسم او هم نشده اند، بلادرنگ توسط شبکه و سايتهای سپاه و اطلاعات آخوندی و «سبز بی هزينه»، مورد استقبال قرار گرفت و سرکرده پيشين سپاه پاسداران نوشت: «اين خبر در زمانی که اتحاديه اروپا تلاش دارد اين سازمان را از ليست گروههای تروريستی خارج کند، تاثير مهمی بر آگاهی هرچه بيشتر افکار عمومی جهانی از پشت پرده سناريوهای شکل گرفته عليه جمهوری اسلامی ايران خواهد داشت».
تكذيب دروغپردازيها عليه مجاهدين

يك سخنگوي مجاهدين حرف احمقانه يك مقام ناشناس آمريكايي مبني بر ترور نفر هسته اي رژيم را كه آيت الله بي بي سي و شركا به بازنشخوار آن مبادرت كرده اند نمونه ديگري از همان ”امدادات غيبي” استمالت گران نظام كثيف آخوندي توصيف كرد و افزود: مقام ناشناس، و كساني كه از درهم ريختن بساط اتمي آخوندها توسط مجاهدين زيان ديده اند، اكنون با لودگيهاي باب طبع آيت الله بي بي سي، درصدد جبران مافات و توجيه تراشي براي ادامه ليستگذاري ننگيني هستند كه به آخوندها جواز قتل و سركوب ميدهد.
سخنگوي مجاهدين خاطرنشان كرد: تمام مردم ايران ميدانند كه شبكه جعل و خبرسازي آيت الله بي بي سي و هم ريشان، همچنانكه در اسناد ويكيليكس در مورد وادار شدن دولت انگليس به خارج كردن نام مجاهدين از ليست تروريستي فاش شده است، يك معاملة رسوا با رژيم منفور آخوندي براي طعن و لعن مقاومت ايران از سوي شبكه ارتجاعي– استعماري بي بي سي به زبان فارسي است.
چسباندن رمزي يوسف و بمبگذاري در حرم امام رضا به مجاهدين نيز فقط بازنشخوار اراجيف اطلاعات آخوندها توسط آيت الله بي بي سي و همگنان است.
شايان يادآوري است كه خبر مجعول نسبت داده شده به يك مقام ناشناس آمريكايي، كه حتي حاضر به بيان اسم او هم نشده اند، بلادرنگ توسط شبكه و سايتهاي سپاه و اطلاعات آخوندي و «سبز بي هزينه»، مورد استقبال قرار گرفت و سركرده پيشين سپاه پاسداران نوشت: «اين خبر در زماني كه اتحاديه اروپا تلاش دارد اين سازمان را از ليست گروههاي تروريستي خارج كند، تاثير مهمي بر آگاهي هرچه بيشتر افكار عمومي جهاني از پشت پرده سناريوهاي شكل گرفته عليه جمهوري اسلامي ايران خواهد داشت».
Monday, February 6, 2012
حجت زمانی، حجت و بينه يی بر پايداری پرشکوه مجاهدين

روز 18بهمن سال ۱۳۸۴ در آستانه عاشورای حسينی، رژيم آخوندی در يک اقدام وحشيانه، مجاهد خلق حجت زماني را که از سال ۱۳۸۰ نزديک به 5سال در زندان رژيم، تحت شکنجه های جسمی و روانی قرار داشت اعدام کرد.
رژيم آخوندی، حجت زمانی را در يک بيدادگاه موسوم به انقلاب اسلامی به 4بار اعدام محکوم کرد، اما اجرای حکم اعدام را به مدت چند سال به تأخير انداخت تا بلکه بتواند وی را به تسليم و ندامت و طلب عفو از آخوندهای جنايتکار وادار نمايد. اما حجت قهرمان بر عهد خود با خدا و خلق، وفادار ماند و جلادان حکومت آخوندی و وزارت بدنام اطلاعات را در اين خواستشان ناکام کرد. حجت در هنگام ابلاغ حکم اعدامش بی اعتناء به اتهامات و اراجيف مندرج در آن، در ذيل رأی ديوانعالی ارتجاع با شجاعت فوق العاده نوشت به رأی صادره هيچگونه اعتراضی ندارم. حجت زمانی-18/1/84.
سرانجام دژخيمان رژيم آخوندی که در مقابل اراده و عزم حجت به زانو درآمده بودند، با پذيرش يک شکست تاريخی در اجرای طرح و توطئه شان، حجت قهرمان را به شهادت رساندند. اما از ترس اعتراضات مردمی، خبر اعدام را يک هفته پنهان کردند. اعدام حجت قهرمان، موجی از خشم و انزجار را نه فقط در ميهنمان بلکه در جامعه بين المللی به دنبال داشت.
حجت زمانی در هنگام شهادت 31ساله بود. وی اهل هفت چشمه ی ايلام و معلم مدرسه بود.
قبل از حجت، دوبرادر ديگر وی به نامهای خزعل و فلاح نيز به دست دژخيمان حکومت آخوندی به شهادت رسيده بودند.
فرازهايی از زند گی مجاهد قهرمان حجت زماني
الَّذينَ هَاجَروا وَأخرجوا من ديارهم وَأوذوا فی سَبيلی وَقَاتَلوا وَقتلوا لأکَفّرَنَّ عَنهم سَيّئَاتهم وَلأدخلَنَّهم جَنَّاتٍ تَجری من تَحتهَا الأَنهَار ثَوَاباً من عنداللّه وَاللّه عندَه حسن الثَّوَاب آل عمران 95
آنان که هجرت کردند يا رانده شدند از سرزمينشان و آزار ديدند در راه من، کشتند و کشته شدند، جايگاهشان بهشتهايی است که واردشان خواهند شد. پاداشی از جانب خداوند، و بهترين پاداش، نزد خداست.
مجاهد شهيد حجت زمانی 31سال پيش در هفت چشمه ی ايلام به دنيا آمد، تحصيلات ابتدايی و متوسطه را در همين شهر به پايان برد و با پايان دوره دانشسرای تربيت معلم، مدتی به شغل معلمی در مدارس ايلام پرداخت. حجت، همزمان با وقوع عمليات فروغ جاويدان در حالی که 14ساله بود با نام سازمان مجاهدين آشنا شد. در همان سال، دو عامل باعث نزديک ترشدن حجت نوجوان به مجاهدين شد. عامل اول، پيوستن برادر بزرگترش پهلوان خزعل زمانی بود که در همين سال به مجاهدين پيوست و عامل ديگر، اعدام يکی از خويشاوندانش توسط پاسداران رژيم، که او را بيشتر به جنايتهای رژيم و حقانيت مبارزات مجاهدين آگاه نمود.
تلاشهای حجت از سنين نوجوانی و مشخصاً از 15 سالگی آغاز شد، خلال اين سالها او مطالعه کتابهای مجاهدين را آغاز کرد و همراه با گوش دادن به صدای مجاهد از مواضع سازمان در زمينه های مختلف آگاه گرديد. مجاهد شهيد حجت زمانی در سنين نوجوانی عزم خود را بر ادامه راه مجاهدين جزم کرد و از 17سالگی در تکاپوی پيوستن به مجاهدين بود. تا سرانجام در سال۱۳۷۶، دوران جديد زند گيش را با وصل به سازمان مجاهدين و زندگی مبارزاتی آغاز کرد. عمل انقلابی را توأم با دانش مبارزاتی در راه پيشبرد اهداف مجاهدين عليه رژيم ضدبشری به کار گرفت و به زودی به عنصری کارآمد تبديل شد.
در همان زمان طی نامه يی نوشته بود:
احساس کردم اولين جوانه ها از عشقی وافر به رهبری در درونم سر برمی آورد، اين عشق، راهگشا و حلال بسياری از مسائلی بود که فکر می کردم هرگز قادر به حل آن نخواهم بود. با درک جديدی که به دست آورده ام، می فهمم که خيلی از آنچه که بن بست می پنداشتم، ساخته های ذهنی ام بود.
اما حرفها و نوشته های حجت قهرمان تنها برخاسته از شور و شعار نبود، به زودی، او با ابتلائات و آزمونهای صعب و سنگينی مواجه گرديد. در دی ماه78 برادرش پهلوان خزعل قهرمان، در هفت چشمه در مقابل تهاجم پاسداران، پس از مقاومتی جانانه به شهادت می رسد. ازدست دادن يک برادر مجاهد، عزم او را صيقل می زند. در سال بعد او در ابتلائات بيشتری به آزمايش کشيده می شود. دومين مجاهد از خانواده زمانی، برادر ديگرش فلاح نيز در مصاف با دژخيمان آخوندی شهيد می شود. و سرانجام آزمون اصلی به حجت روی می نمايد. در تيرماه ، حجت به هنگام تردد در ميدان ونک تهران مورد شناسايی قرار گرفت و به اسارت پاسداران جنايتکار رژيم آخوندی درآمد. بلافاصله دوران بازجويی و شکنجه های فوق طاقت عليه او در اوين آغاز شد. حجت با مقاومتی در خور يک مجاهد، دژخيمان آخوندها را به عجز واداشت. به طوری که مدت بازجويی او به طور غيرعادی، چهارسال به درازا کشيد. طی اين مدت، دژخيمان در زندانهای مختلف، هر رذالتی را به کار گرفتند تا زير انواع شکنجه های جسمی و روحی، در عزم مجاهدوار او خللی وارد آورند.
سرانجام، سلسله يی از تهديدها عليه حجت آغاز شد و در تير۱۳۸۳ حجت قهرمان را در يک محاکمه فرمايشی به چهار بار اعدام محکوم کردند. او را از بند زندانيان سياسی به بند مجرمان عادی منتقل ساختند تا در ميان معتادان، قاتلان و زندانيان دارای بيماری مسری، مقاومتش را درهم بشکنند. اما حجت با اعلام اعتصاب غذا در زندان، امواج سياسی کوبنده يی در سطح داخلی و بين المللی عليه رژيم به پا کرد. ماههای پاييز و زمستان سال83، دوران طولانی اعتصاب غذای قهرمانانه مجاهد قهرمان، حجت زمانی بود که با گذشت هرماه، تعداد بيشتری از زندانيان سياسی به آن می پيوستند. آخوندها حجت را مسبب شکل گيری مقاومت زندانيان تشخيص داده و آخوند محسنی اژه ای، وزير جنايتکار اطلاعات به همراه شخص ديگری به نام نبی راجی تحت عنوان شعبه ديوان کشور، حکم اعدام او را تأييد کرد. حکمی که نقطه کمال زندگی مبارزاتی حجت بود. او با سرفرازی مجاهديش درحالی که دادگاه و کل حاکميت پوسيده و فاسد آخوندی را به زير سؤال می برد حکم اعدام را به سخره گرفت و با شهامت در زير حکم نوشت: اعتراضی ندارم! بار ديگر همچون 30هزارزندانی مجاهد و مبارز قتل عام شده تأکيد کرد که که هيچ بيم و باکی از سرنوشتی که در راه رهايی مردمش پذيرفته است ندارد.
ماههای بعد، جلادان زندان که گمان می بردند با حکم نهايی اعدام می توان مجاهد را از پای درآورد يا در ايمان او خللی وارد کرد، بر فشارهای خود افزودند و به ضرب و شتم او در زندان روی آوردند. حجت بار ديگر مقاومت خود را با دست زدن به اعتصاب غذا از روز 17شهريور آغاز کرد. اين اعتصاب غذای قهرمانانه، روحيه مقاومت را در ساير زندانيان سياسی بالا برد و آنان نيز به اعتصاب غذا پيوستند. موج اعتراضهای داخلی و حمايتهای بين المللی، اين بار نيز به رژيمی که افسارگسيخته به تاخت وتاز در عرصه داخلی و بين المللی روی آورده بود نشان داد که فشار و تهديد و شکنجه بر مقاومت عنصر مجاهد خواهد افزود.
سرانجام، دژخيمان، حجت قهرمان را برای فشار بيشتر به بند زندانيان خطرناک و از آنجا به سلول انفرادی منتقل کردند تا تماس او با ساير زندانيان قطع شود. در دهه اول ماه محرم سال 84، رژيم باوحشت بسيار از بازتابهای داخلی و بين المللی، در صبحگاه روز 18 بهمن، جنايت خود مبنی بر اعدام مجاهد خلق حجت زمانی را به اجرا درآورد. آخوندها نه تنها از زندگی، بلکه از شهادت اين مجاهد قهرمان آنچنان در هراس بودند که تا ده روز از اعلام رسمی خبر واهمه داشتند.
واژه يی می خواهم
به قهرمان شهيد مجاهدخلق حجت زماني
ی. رسا
بيقرار،
فواره وار،
چشمه شهامت بود.
او که نه در هفت چشمه،
اينک در هفتادميليون چشمه
تکثير گشته است.
بنگرش بربال سپيد رشادت!
چگونه اعماق کينه غول مرداب را،
دگرباره عريان کرده است؟!
بنگرش تقدير خويش را خود،
با خطی خوانا نوشته است!
بی هيچ اعتراضی
-از آن گونه اعتراض! -
اگرچه عمر را در اعتراض زيسته است.
واژه يی می خواهم
تا او را بنامم
باشد که چشمه سار سرشار شرف!
گوهری که او را برانگيخته است.
ترانـه غرور يک خلـق
نادر رفيعی نژاد ـ اشرف
اين يک مرثيه نيست، ترنّم رزم است ياران. آهنگين ترنّم ماندنی، از او که هستی اش را سرود. چشم ، تر نبايد کرد. حماسه يی است از آموزگاری که روزگاری، قصه مقاومت در گوش کودکان شهر می خواند. اينک او آموزگار آموزگاران زمانه ماست و افسانه مقاومتی است بی امان. معلمی که مجاهدوار پای در راه فدا نهاد و د ست سرنوشت چه زود راههای مجاهدت در پيش اش گشود. پنج سال مجاهدت بی امان و پنج سال در اسارت دژخيم در سياهچالهای اوين و قزلحصار با اعتصاب و اعتراض و مقاومت به آزمونی آخرين روی آورد آن چنان دلاورانه که دشمن زبون را به خشم حيوانی وادار ساخت. گردمردی از تبار خونی خاک که حتی در مقابل حکمی که چوبه دار را به پا می کرد و سرنوشت را رقم می زد با يک قلم يا نوک يک مداد يا خودکاری مستعمل که ته اش با يک نخ به دفتر زندگی بسته بود نام خود را «بی هيچ اعتراض» نوشت!
آن که او نفس طغيان است ـ حتی در لحظه انتخاب به جای اعتراض ـ مرگ را به سخره گرفت تا دژخيم را تحقيرشده و سرافکنده سازد. از همين روی، «حجت» زمانه خويش است. دژخيم به هرميزان که از زيستن اش به ستوه بود، از رفتنش نيز به هراس! تا بود، لحظه يی درنگ در او نبود؛ حتی در انتخاب مرگ، برزيستن. هرگز گرد ذلت بر رخسارش ننشست و هرگز سايه ندامت بر انديشه اش راه نداشت. تا آزاد بود در رزم، تا به بند کشيده شد در فرياد و تا بر دار، همه غوغای ايستادگی است در برابر خصم.
طرفه يی است نامها و واژه ها در تنگاتنگی تداوم روزها، مردی که بی اعتراض به مرگ، آن را برمی گزيد و شگفت سرنوشتی در هم آشيانی با اسطوره ها با يک انتخاب. آن که سرنوشت خويش را خويشتن نوشت. کار او ايستاده مردن است بر سر دار.
چه بامسماست نام تو و چه باشکوه، تقديری است که رقم می خورد، چرا که تو حجت زمانه يي! و بهترين دليل و بيّنه بر حماسه ها. غريبانه، با هيچ اسب و زين و برگ و سپر، يک تنه، تنها در مقابله با خصمی شرزه و خونخوار در رزمی بی هيچ ياور و پايمردی، تا پايان.
خنکای نسيم صبح زمستانی بر چهره ات رشک می برد، و بر آخرين ديدار که حسرت ساليان خواهد ماند، روشنای وجودت بر دار، بيکرانگی پرواز آزادگی است و نهايت آمال مجاهدی که بر عهد و پيمانها استوار ايستاده است.
من اينجا سالهاست که در حسرت روز حسينی خويش بی تابم و تو از آن رو حجت زمانه يی که خواست فروخفته در گلوی مرا بر دار فرياد می کنی. امروز برتمامت قامتت بر دار، باز زنده می شود يک شور!
باز التهاب آن لحظه در سراسر وجود موج می زند و شوق پرواز برپای بسته بر زمينم خون تازه می دواند.
راز ترا سربسته، سر به مهر خواهم داشت. سر برآسمان افراشته راست قامت، صليب خويش بردوش تا صبح عاشورا بر دار. تو همه را با هم در دستانت يک جا داری، پرواز در بی نهايت آسمان بهمن در عاشورا، اين گونه همه اسطوره ها را درهم می آميزی تا حجت زمان شوی در زمانه يی که باور اين بود که در غربت خاک، سالها ديگر حجتی نخواهد بود.
زندگينامه ات اين است، تو در روزی مانند همه روزها در خاکی همچون تمام خاکهای اين سرزمين از صلب پدری و از بطن مادری زاده شدی. گرچه او هم به خاک فتاد. در کوچه باغهای روستا به ايام بی خبری، با نانی گرم از تنور خانه تان و آبی زلال از هفت چشمه جوشان سيراب شدی، تا در مدرسه يی با نيمکتهای رنگ ورورفته، روح کلمات در تو جاری شود تا در همان کلاس، اما سالها بعد، کودکی خود را به تکرار کلمات واداری و… اين همه زندگی تو بود و زندگينامه يی که در همه تکرار می شود. اما زندگی ترا بخش تکرار ناشده يی هم هست. او که در حسرت عاشورا پای به راه نهاد و آن را يافت، در قامت عصيانی اش از اعتراض، به بالابلندترين فراز خويش رسيد. بی هيچ اعتراض!
در تاريک و روشنای صبح زمستانی، ميان گنبد لاجوردی، قرص نورانی ماه برآسمان غم گرفته شهر می درخشد. هرساله در همين روز، ماههای درخشان ديگری زيب آسمان اند؛ اين تقدير بهمن است. اينجا مجاهدی ايستاده به قامت مقاومت خلقی دربند تا بازگويد سخنهای خفته در گلو، برهيبت رادمری خويش، نجواها را به فرياد تبديل می کند. اين جا خلقی است ايستاده تا غرورش را از خلال آخرين نفس برومند فرزند خويش بازيابد. اينجا جای مرثيه نيست و نه هيچ آواز حزين شب هنگام. اين جا هنگامه زيستنی است جاودانه بر ستيزه و رزم، نه با وداع، که با پيمانی سخت و سوگندی استوارتر که بر پايمرديهايت پای خواهيم فشرد.
پس از خبـر...
درباره خونـی که آينـه است
کاظم مصطفوي
اعدام حجت زمانی، جگر چه کسی را نسوزاند جز سنگدلان و مسخ شدگان؟ به پيامهايی که افراد و گروههای مختلف داده اند نگاهی بيندازيد. به مجالسی که در عزای حجت در زندانهای گوهردشت و اوين و يا در هفت چشمه و صالح آباد برپا شده دقت کنيد، پيامهايی را که زندانيان فرستاده اند مرور کنيد، به حرفهايی که مردم از داخل ايران در تماسهای تلفنيشان با تلويزيون سيمای آزادی زده اند توجه کنيد. در هرکدام سوزی نهفته است و خبر از خيلی چيزها می دهد. اين خون در همان اولين قدمش همه ما را در برابر مسئوليتها و وظايفمان متعهد می کند. مثل آينه يی شفاف، هرکس را به خودش نشان می دهد. يا که ستاره يی قطبی که شمال و جنوب موقعيتمان را مشخص می نمايد. به اين اعتبار مبارک است يعنی که برکت دارد و به همين دليل جای تبريکش بسا بيشتر از تسليتش است.
هرچند مقداری پراکنده، اندکی از مسيری، بگويم که پس از شنيدن خبر پيموده ام. پنهان نمی کنم تا همين الآن که چند روز از آن می گذرد بيش از ده بار بغض کرده ام. بغض نيست. نمی دانم چيست؟ شما اسمش را بگذاريد غيظ و يا هرچه که دلتان می خواهد.
در يک جنگ کلاسيک دو طرف حق و باطل، می زنند و می خورند. می کشند و کشته می شوند. گذشته از ماهيت، هرطرف کار خودش را می کند و منطقاً نمی شود به کسی ايراد گرفت. اما وضعيت ما فرق می کند. چرا که دشمن ما يک دشمن کلاسيک نيست. و چون اين است که هست، دست همه جنايتکاران شقی و سفاک را از پشت بسته. آنچنان که بعضی وقتها کارهايی می کند که با هيچ شاقولی نمی شود سنجيدش. با هيچ منطقی جور در نمی آيد. مثلاًًً هيچ منطق کلاسيکی، اعدام حجت را بعد از چهارسال ونيم زندان و آن همه شکنجه و رنج، توجيه نمی کند. بخصوص به اوضاع و احوال سياسی روز هم اگر به صورت کلاسيک نگاه کنيم بيشتر گيج می شويم. راستی چه جنونی آخوندها را به اينجا کشيده است که بر اسب لنگ و کور اصلاحات، تير خلاص بزنند و عنان درشکه ی درهم شکسته نظامشان را به گردن قاطری چموش همچون احمدی نژاد بيندازند؟ آيا چشمهای خامنه ای اين قدر تيز هستند که پرتگاه نه چندان دور خود و دارودسته اش را در سراشيبی غيرقابل بازگشت ببيند؟ در اين صورت بايد بپذيريم که خامنه ای با اشراف کامل به عواقب اين جنايت، دست به ارتکاب آن زده است. محاسبه او در اين مورد کاملاً درست و دقيق است. سؤال دقيقتر اين است که اگر نکند چه کند که بدتر نشود. يعنی که شتاب درغلتيدن به پرتگاهی مهيب، اندکی تخفيف يايد.
هرچه باشد، اما، اعدام حجت واقعيت دارد. از وجه حماسيِ کاری که اين شير سرفراز ميدانهای نبرد و اسارت کرد بگذريم و باشد تا روز روزش که بنويسيم. نفس اعدام او واقعيت دارد. بايد بپذيريم. تلخ است يا که عبرت آموز هرچه که هست اول بايد بپذيريمش. بعد می رسيم به اين واقعيت که دشمنی داريم بيگانه با همه معيارها و ارزشهای انسانی؛ و از موضع افعی و عقرب و کژدم، نه تنها آمريکاييها و اروپاييها که تمام جهان را می گزد و زهرآگين می کند. حالا اين پير عفريته پابه گور در آستانه مرگی نه چندان دور می خواهد دندان درآورد، آن هم از جنس اتمی اش؛ و اگر چنين شود ببينيد چه معرکه يی راه خواهد انداخت! با اين حسابها ميزان غيظ و کين حيوانی خامنه ای را از تسليم نشدن اسيری همچون حجت می توانيم حدس بزنيم و زمانی برايمان بيشتر قابل فهم می شود که ياد آوريم گروهکی که قرار بود تسليم و منهدم شود و آدمخواران تربيت شده آخوندی، خاک قرارگاهشان را به توبره بکشند مچ شارلاتان ـ آخوندها را در يک قدمی انتهای مسير گرفته و حضرات را به شورای امنيت فرستاده اند. البته اين هنوز از نتايج سحر است. يعنی بهتر از من و شما خامنه ای اين را می فهمد. بنابراين، ديگر دست روی دست نخواهد گذاشت و حسب المعمول، اول از همه از مجاهدين شروع خواهد کرد. چيزی شبيه قتل عام سال67 و يا حتی کشتار بعد از 30خرداد60. تجربه نشان داده که بعد از مجاهدين هم هيچ حرمتی نگاهداشته نخواهد ماند. البته هنوز کسانی هستند که براين واقعيت چشم می بندند و با تحليلهای چپکی می خواهند عنوان بزرگترين راست نويسان را در اين برهه از زمان از آن خود کنند. اما تمام طرفهای جدی، از انقلابيون گرفته تا سياسيون و تا حتی طرف حسابهای بين المللی و خود رژيم اين را خوب می فهمند. مهمتر آن که قضيه به اين جا ختم نمی شود. آخوندها با اعدام حجت دارند نه تنها به مجاهدين که به تمام زندانيان ديگر و گروههای ديگر پيام می دهند که صفتان را مشخص کنيد. تنها زندانی مجاهد، گروگان نيست. همه چيز و هرچه که در دسترس آخوندها باشد گروگان است. گروگان هم کلمه شيک و پيکی است. با فرهنگ خودشان همه چيز برای آخوندها غنيمت است. زن و مردش اسير و برده، و مال و اموالش باج وخراج ملک لايبقی. بنابراين مجاز به انجام هرکاری با هرکس و هرچيز هستند. در بنياد، اين تفکر به جمله جاودانه داستايوسکی راه می برد که اگر خدا نباشد هرکاری مجاز است و سر از نيهيليسمی دوزخی درمی آورد که شعله هايش را در حمله به خانقاه درويشان و يا حتی سفارت خانه های مختلف می بينيم. اگر آخوندها به راستی کوچکترين اعتقادی به خدا داشتند مرزی برای خود قائل بودند. اما آنها در عين بی اعتقادی کامل به خدا، چندين قدم آن طرفتر از خدا نشسته اند و خود را نه تنها قيم صغار که مالک و صاحب و ولی همه کائنات می دانند.
در چنين اوضاعی، حجت، قربانی قهرمانی است که بايد دوباره خواندش. بايد او را مرور کرد. بايد او را حجت خود گرفت و برای هزارمين بار هم که شده با خود تعيين تکليف کرد. بايد رفت و از خود پرسيد آيا به راستی هرکاری مجاز است؟ اگر نه، به ويژه ما که در اين خاک غربت ايستاده ايم، چه وظيفه يی داريم؟ کجای معرکه هستيم؟ می شود از دور برای رژيم حتی خط ونشان کشيد و به کسانی که نقدترين بهای مبارزه با آخوندها را می دهند فحش داد و بدوبيراه گفت. می شود مظلوميت درخشان حجت را ناديده گرفت. می شود رندی کرد و به نقل از اطلاعيه مجاهدين، خبر را گفت و به روی خود نياورد که چه جنايتی رخ داده است. و می شود خيلی کارهای ديگر کرد تا مثلاًًً نه سيخ بسوزد و نه کباب. اما يک چيز را نمی شود منکر شد. ما وظيفه داريم اين رژيم را سرنگون کنيم. اين کمترين کاری است که بايد بکنيم تا بتوانيم به فرزندانمان نگاه کنيم. تا سرفراز باشيم و نسلهای آينده از ما به خفت ياد نکنند. من وقتی خبر شهادت حجت را شنيدم ساعتی با خودم خلوت کردم. فارغ از هرچيز و هرمصلحتی از خود سؤال کردم و به دور از هر خدشه يی پاسخ دادم. نتيجه اش نامه يی شد که برای برادری ناديده نوشتم. برادری که اکنون مدتهاست برادرم است و پيش از آن برادر يکی از شهيدان بی نام و نشان در عمليات فروغ بوده است. تجربه يی بود که راز ناگفته يک شعر را برملا می کند. نامه را با اندکی دخل و تصرف نقل می کنم:
اين چند روزه که حتماًً تو هم مثل من و ما بوده ای. مسأله اعدام حجت زمانی، بدجوری ما را بغض آلود کرده است.
يعنی که همه اش به اين فکر می کنم که چه دشمنی داريم! چه دشمني! هرچه بگوييم و بکنيم کم گفته ايم و برای هزارمين بار می گويم بسيار بسيار اندک او را شناخته ايم.
يکی دوماهی بود داشتم روی شعری کار می کردم. هربار که به آن مراجعه می کردم دلم راضی نمی شد. شعر سروسامان نمی گرفت. نمی دانم چرا، ولی نمی شد. چند بار بالکل عوضش کردم، بالا و پايينش کردم و نشد که نشد. مثل کبوتری بود راه گم کرده که در پروازی شبانه، بام خانه اش را گم کرده و همين طوری توی آسمان پر پر می زند. تا اين که حجت رفت و من از خودم پرسيدم کسی که آن افشاگريها را می کند و رژيم را به شورای امنيت می کشاند آيا نمی داند که در ايران، گروگانهايی همچون حجت دارد؟ آنها که در سر بزنگاه ياد منافع ملی افتاده اند که نکند آمريکا به ايران حمله کند و نفت قطع شود و بعد به مردم فشار بيايد معلوم است دردی ندارند. رندانه وانمود می کنند که گويا پول نفت تا الآن خرج مردم می شده، و نه سايتهای نظنز و اراک و کجا و کجا. خلاصه بيشتر از مظلوميت حجت به مظلوميت کسی رسيدم به راستی مظلومترين مظلومهای تاريخ معاصرمان است. به اينجا که رسيدم ديدم شعرم سامان پيدا کرد. کبوتر، بام و صاحبش را پيدا کرد. و بعد شد شعر. شلاق را نپذيرفت.
شاعرش من بودم ولی صاحبش حجت بود. اين طوری آدم از نيهيليسم به درمی آيد و احساس می کند دنيا چندان هم بی صاحب نيست. می گوييد نه؟
آن شقايـق داغ هفت چشمه
حميد نصيري
گويی اشک روان هفت چشمه، با تالاب آتش خون داغ شقايق ديگری از خاکش بايد تلألؤ بگيرد. از همان شقايقهای عاشقی که گورشان در دنباله دامن خورشيد است و در گلوگاه ماه. کجاست يانيس ريتسوس يونانی، که دلاوری و مقاومت اين شير هفت چشمه را ببيند تا لوح گور را دوباره بنويسد و اين بار برای اين قلندر ايلامی زمزمه کند:
شيردلی سرفراز
برخاک افتاده است
خاک مرطوب در خود جايش نمی دهد
کرمهای حقير خاکش نمی جوند
صليب بر پشتش
جفت بالی را ماند:
بلند و بلند بر آسمان اوج می گيرد
و عقابان و فرشتگان زرين را ديدار می کند.
خزعل، فلاح و حالا اين آخری حجت شان بود. قلندری بود حجت. نمی دانم اين شقايق هفت چشمه، شيفته چه چيزی بود که داغش، جان همه شيفتگان خاکش را شعله ور ساخت، جز حاميان گمنام و نامدار حراميان را. خزعل، پهلوان بود، اين يکی اما، قلندر. قلندر عاشق. حديث ايستادگی و پايداريش، حديث کوههای قلاقيران، کبيرکوه بود و شادابی و طراوت انديشه هايش، حديث دره های سرسبز شاه بيشه و درختان بانگنجاب است. و حقا که زمانيها، هفت چشمه رسم مروت، پهلوانی بودند و به افسانه های پايمردی هفت چشمه پيوستند.
دوران کودکی و نوجوانی را در حاکميت ديوی گذراند که از شيشه بيرون آمده، انقلاب نوپايی را يکجا بلعيده بود و نفس مردم را در شيشه حبس کرده بود. سالهای سياه دهه شصت را در کودکی و نوجوانی سپری کرد و به مدرسه رفت. درس خواند. در همين سالها بود که اولين جرقه خيزش را در ذهن بی تاب قلندر ما داغ شهادت دايی اش عبدالله می زند. آن موقع 14ساله بود. بعد از آن ديگر، ذهن و نگاه اين حجت با حجت قبلی يکی نبود. هر روز و هرشب که با درس و مشق مدرسه بزرگ می شد، افق بلند انديشه اش را هم وسعت می بخشيد. ذره يی ظلم و ستمی که بر مردمش می رفت، را تحمل نمی کرد. و همزمان که پا به دوران جوانی می گذاشت شخصيتش را با انگيزه هايی که در ذهنش جوانه زده بود شکل می داد. بعد از فارغ التحصيل شدن از دانشسرا، شغل معلمی را انتخاب کرد. شغلی که در خودش آگاهی بخشی دارد. اما او فراتر از حساب و کتابهای روزمره، به شاگردانش، آ را برای آزادی می آموخت، ب را برای برخاستن، پ را برای پايداری و ج را برای جاودانگی. و حجت، خود، اين کاره بود و شد. به همين دليل، حراميان تاب تحملش را نداشتند و در کمتر از 6ماه اخراج و ازکار برکنارش کردند. اما، اين جوان رشيد، راه و رسمش را انتخاب کرده بود. فقط دنبال وصل خود بود. رسم و راه برادرش را پيشه خود کرد. می دانست، انتهايش کجاست، ولی برای ماندگار شدن، بايد می رفت. و رفت و ماندگار شد. عجبا که نام و پايداری جوان روستای هفت چشمه ايلامی، از مرزهای شهر و خاک مامش گذشته و شيفتگان آزادی جهان را هم جگرسوز کرده است.
راستی اين قلندر که به اقتضای سنش، فرصت اين را نيافت تا در ظرف تشکيلات، آموزش و رسم پايداری بياموزد، پس اين همه را از کجا آورده بود؟ گويی برخاستنش حديث برقی بود که درخشيد و جست و رفت. شوق بوته پرتپشی که با بهار درآميخت، اما با خزان درآويخت. چنگ درچنگش شد، و در نامش شکفته شد و هميشه ماندگار.
طی چهارسال مقاومت شگفت انگيزش، دشمن از هيچ رذالت و فرومايگی در حقش دريغ نکرد. فقط که شکنجه نبود. ای کاش فقط شکنجه بود. حاشا! که قلندر و پهلوان ما در برابر شکنجه های جسمی سرخم کند. موجی بود که تنها مرگ را به جای آرامش می پنداشت. با جسم نحيف و شکنجه شده اش در زندان، وحشتی بود برای دژخيمان. وقتی ديدند ديگر شکنجه های جسمی، کارايی خود را در برابر اين يل ايلامی ازدست داده، به شيوه های رذيلانه تری متوسل شدند. رسم و راه هميشگی شناخته شده آخوندها. چه ابلهانه فکر می کردند بعد از ماجراهای عراق و پاريس، می توانند عزم قلندر ما را درهم بشکنند. بعد از بمبارانهای قرارگاه بيقرارانش، خائنان و خودفروختگان به دستگاه جهل وجنايت را يکی يکی به سراغش فرستادند تا سرخورده و پريشانش کنند. عزمش را درهم شکنند. به تلويزيون بکشانندش. عليه آرمانش و رسم و آيينش بگويد. گفتند هيچ چيزی از مجاهدين باقی نمانده. با خاک يکسان شدند. بقيه را هم در غربت به بند کشيدند. تمام شدند. تو هم تمامش کن. ولی به شيوه يی که ما تمام شديم. پاسخش اما اين بود. شما که از ازل تمام شده بوديد. مرده بوديد، اگرنه مرده خوار. اما سفلگان و نوچه هايش دست بردار نبودند. بعد زن به سراغش فرستادند. بيچاره مفلوک و ضعيفه آخوندرجاله، خواست که آب توبه بر سرش بريزد. قلندر ما، اما تف کرد. رو برگرداند و با خود زمزمه کرد:
مردی، ز باد حادثه بنشست
مردی، چو برق حادثه برخاست
آن يکی ننگ را گزيد و سپر ساخت
وين، نام را بدون سپرخواست
آری، حديث پايداری حجت، حديث مردی بود که مرگ را در چنگش گرفته بود. اسير روح والا و دستان شکوفايی اش بود. آن قدر مرگ را حقير می پنداشت که وقتی حکم اعدام را جلويش گذاشتند حتی زهرخند هم نزد. گفت هيچ اعتراضی ندارم. منتظرش نبود. وادارش کرده بود که او به انتظارش باشد. انگار که می خواست در آستانه عاشورا خونش را پيشکش مقتدای تاريخيش کند. عجب حديثی بود اين حجت. حجت پايداری و مقاومت در برابر دشمن ضدبشری.
به استناد گزارش و گواه همشهريانش، دژخيمان، کينه حيوانی خود نسبت به همه اعضای مجاهد خانواده اش را روی او خالی می کردند. از زخمی که برادرش پهلوان خزعل، در نبردی نابرابر به مزدوران وارد کرده بود، تا دلاوری و مقاومت برادر کوچکترش فلاح قهرمان، و پيش از همه اينها استواری شگرف عبدالله، داييش در زير شکنجه، از همه اينها داغها به دل داشتند. اما حجت قهرمان، داغی بر دلشان گذاشت که تا ابد خواهد ماند. چنان کرد و چنان درسی از وفا و استواری به جا گذاشت که از هم اکنون شعله جانش، همچون فانوسی است که در کوههای هفت چشمه و همه ايلام نورفشانی می کند. ديديم و شنيديم که از هم اکنون از هفت چشمه گرفته، تا آن سوی مرزهای جهان، ياد و احترام نامش زمزمه نيمه شب همه مستان آزادی شده است. آری، حجت از اين تبار بود:
ما بی غمان مست، دل از دست داده ايم
همراز عشق و هم نفس جام باده ايم
ای گل، تو دوش، داغ صبوحی کشيده اي
ما آن شقايقيم که با داغ زاده ايم
گرامی باد حماسه سرخ بهمن، راهگشای بهاران سبز آزادی

در بامداد سرخ فام روز دوشنبه 19بهمن سال60، شهيد اشرف رجوی، سمبل زن انقلابی مجاهد خلق و موسی خياباني، سردار فراموشی ناپذير آزادی، همراه با 18تن از فرماندهان و مجاهدان قهرمانی که در رکابشان جنگيدند، در مقابله با يورش جنايتکارانه پاسداران خمينی، حماسه يی پرشکوه در ايثار و مقاومت را رقم زدند .
پايگاه اشرف و موسی، واقع در زعفرانيه تهران از ساعت 12شب با ايجاد حلقات پی درپی، محاصره شد.
دشمن با حداکثر نيرو کليه راههای عبور و مرور منطقه را بسته و بر گذرگاههای آن و پشت بام ساختمانهای مشرف به پايگاه، واحدهايی از مزدوران مجهز به سلاحهای نيمه سنگين را مستقر کرده بود. در ساعت 5بامداد، در شرايطی که خورشيد خون گرفته هنوز سر از مشرق برنياورده بود، پايگاه از هر سو با شليک سلاحهای نيمه سنگين مورد حملات وحشيانه قرار گرفت .
با شليک اولين گلوله های دشمن، کليه رزمندگان پايگاه، در آماده باش کامل نظامی قرار گرفته و رگبار مسلسلهای مجاهدين از زوايای مختلف پايگاه، سينه مزدوران خمينی را هدف گرفت.
عاشورای مجاهدين طلوع خود را آغاز کرد.
گله های پاسدار و مزدوران اجير شده خمينی، چون سگان هار با تمام قوا مذبوحانه می کوشيدند تا مجاهدين را به تسليم وادار کنند و اگر بتوانند کسی از آنان را زنده دستگير کنند. اما اشرف و موسی و ياران پاکبازشان، تا آخرين گلوله و تا آخرين دم حيات بر اردوی دشمن تاختند، انبوهی از پاسداران و ازجمله سرکرده مزدوران خمينی را که قدم به حريم پايگاه سردار گذاشته بود، به هلاکت رساندند و داغ تسليم را بر دل مزدوران نهادند.
سرانجام در پايان اين نبرد نابرابر که سه ساعت ادامه يافت، آن گاه که تک تک فرماندهان و رزمندگان مستقر در پايگاه به همراه سردار و سمبلشان به خون خفتند؛ مسلسلها از غرش افتادند؛ و دود گلوله و باروت همه جا را پر کرد؛ مزدوران خون آشام، در قتلگاه، به شناسايی اجساد پرداختند، و پس از شناسايی سردار و اشرف و آذر و ساير يارانشان، بر بالای سر آنان به پايکوبی پرداختند .
قهرمانان پاکبازی که در رکاب اشرف و موسی به اوج رستگاری و رهايی دست يافتند عبارت بودند از:
آذر رضائی همسر موسی با طفل به دنيا نيامده اش، محمد مقدم و همسرش مهشيد فرزانه سا، عباسعلی جابرزاده و همسرش ثريا سنماری، تهمينه رحيم نژاد و همسرش طه ميرصادقی، فاطمه نجاريان و همسرش شاهرخ شميم، ناهيد رأفتی و همسرش حسن مهدوی.
و فرماندهان و کادرهای برجسته يی همچون:
محمد معينی، کاظم مرتضوی، خسرو رحيمی، مهناز کلانتری، حسن پورقاضی، سعيد سعيدپور و حسين بخشافرکه تنها پيکرهای بيجانشان در صحنه اين مقاومت حماسی برجای ماند و آنان بدين ترتيب وفاداری بی پايانشان را نسبت به رهايی خلق ستمديده ايران، و آرمانهای والای مجاهدين در مسير تحقق جامعه بی طبقه توحيدی، به اثبات رساندند. تنها سه کودک، يعنی مصطفی طفل شيرخوار مسعود و اشرف، سيما، کودک خردسال مجاهدين شهيد محمد مقدم و مهشيد فرزانه سا و الهام، دختر خردسال مجاهدين شهيد عباسعلی جابرزاده انصاری و ثريا سنماری، زنده به دست مزدوران دشمن اسير گشتند .
در قتلگاه مجاهدين، مزدوران خمينی به دستور لاجوردی مانند اسلاف جنايتکارش در عاشورای حسين(ع، از هيچ رذالت و دنائتی نسبت به پيکرهای مجاهدين شهيد خودداری نکردند. آنها بيشرمانه موهای شهدا، اشرف و آذر را گرفته و آنان را همراه ساير شهدا به بيرون خانه کشيدند.
مردم که تا اين لحظه با زور سرنيزه از نزديک شدن به منطقه بازداشته شده بودند، اينک از موضوع اطلاع يافتند. اشکها از خشم و تأثر بر گونه ها سرازير شد و زمزمه های نفرين و شعار عليه خمينی آغاز گشت. مزدوران خمينی در هراس از واکنش مردمی که شاهد هيجان و احساسات آنها بودند، به سرعت اجساد مطهر سردار و اشرف و آذر و يارانشان را دوباره به داخل پايگاه برگرداندند و سپس با عجله، به زور ضربات قنداق تفنگ و تيراندازی هوايی، اقدام به متفرق کردن مردم کردند .
شب هنگام، مردم ايران از صفحة تلويزيون رژيم فديه های راه رهايی خود را به تماشا نشستند و پيکر به خون تپيده سمبل زنان مجاهد، شهيداشرف رجوی و اسارت طفل شيرخوارش و چهره پرصلابت سردارخيابانی را به فرزندانشان نشان دادند و در ميان اندوه و اشک و با آرزوی فرارسيدن روز سرنگونی و انتقام از دژخيمان، آن را به خاطر سپردند .
آن روز در صحنه عاشورای مجاهدين، خون هزاران رزمنده و ميليشيای قهرمان مجاهد خلق در خون اشرف و موسی گره خورد و در شريان تاريخ مبارزات اين ميهن جاودان گرديد و چون مشعلی فروزان در گذرگاه رهايی خلق از چنگال رژيم ضدبشری خمينی و در مسير آزادی خلق و ميهن و تحقق جامعه بی طبقه توحيدی، برافروخته شد …
صدای سردار
از گزارش سردار خيابانی به برادر مجاهد مسعود رجوی
آبانماه 1360
يادت هست که در مقطع 30 خرداد در حضور خودت تصميم گرفتيم که حتی اگر ما يک عاشورا در پيش داشته باشيم و تمام سازمان را نيز فدا و قربانی کنيم نبايد در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داريم درنگ و ترديد کنيم و خدای نکرده به سرنوشت حزب توده دچار شويم؟ و اکنون ما در شرايطی هستيم که از آن آزمايش تاريخی با موفقيت گذشته ايم و از اين نظر برای هميشه اصالت و سربلندی خود را در تاريخ ثبت کرده ايم …
اکنون چشم اميد اکثريت توده های مردم به سازمان است. اميدوارم که خداوند، ما را هرچه بيشتر شايسته اين اميد و اعتماد مردم و همچنين شايسته پيروزيهای بزرگتر آينده بکند .
…البته معلوم است که حضور تو در خارج کشور در کسب اين پيروزيها نقش تعيين کننده يی داشته است، وگرنه در غير اين صورت و با محدوديتهايی که در داخل کشور وجود دارد، يعنی در فضای اختناق و استبداد قرون وسطايی و سرکوب و قهر ضد انقلابی که خمينی در داخل کشور ايجاد کرده، ما هرگز قادر به اين پيشرفتهای درخشان و بی نظير سياسی نمی شديم و من و بچه های ديگر، هر روز که می گذرد به اهميت وجود تو در خارج، بيشتر پی می بريم و از اين که در برابر مخالفتهای تو تسليم نشديم و تصميم به عزيمت تو به خارج گرفتيم خوشحالتر و راضی تر از پيش هستيم …
ما واقعاً مسير پرشکوهی را طی کرده ايم و آينده پرشکوه تری هم درپيش داريم. وقتی چشم را از اين گذشته ی سراسر رنج و تلاش و شکوه و عظمت، به آينده برگردانيم، قاعدتاً چيزی جز پيروزيهای باز هم بزرگتر در طريق انجام رسالتهای عظيم تر نخواهيم ديد. انشاءالله خداوند ما را بدين همه، شايسته گرداند و تو را هم که در اين جريان غرورآفرين، نقش تعيين کننده و نقش رهبری داشته ای برای سازمان و مردم ما حفظ کند .
اشرف و موسی سمبل های جاودانه و فراموشی ناپذير
از مريم رجوی- بهمن66
انقلابيون بزرگ و سمبلها و سرداران اصيل تاريخی، از آن رو جاودانه و فراموشی ناپذيرند که از يک طرف ريشه در واقعيترين و ضروريترين الزامهای تاريخی و انقلابی دوران خود دارند و در مسير تکامل اجتماعی، مبرمترين خواستهای توده های زحمتکش و طبقات بالنده جامعه را نمايندگی می کنند، و از طرف ديگر، بن بستها را درهم می شکنند و با زندگی و شهادت خود رمز رهايی و راه پيروزی بر مرتجعين و دشمنان خلق را به توده های مردم و نسل معاصر خود عرضه می کنند. چنين است که هرچه زمان می گذرد قدر و شأن سمبلها و پيشتازان صديق خلق، بيشتر بارز و آشکار می شود و آگاهترين و فداکارترين فرزندان خلق با شور و اشتياق بيشتر در راه سمبلها و پيشتازان راستين خود قدم می گذارند و در بزرگداشت آنان سر از پا نمی شناسند.
در اين مسير که همانا مسير تعميق انقلاب و درخشش روزافزون والاترين ارزشهای عقيدتی و فرهنگی آن است، هر کس که حق سمبلها و سرداران انقلاب را به جا آورد البته سرفراز و رستگار می شود و هر آن کس که با مرجح شمردن منافع پست و حقير فردی و يا گروهی بر اين حق بزرگ پای گذارد، به حکم قانونمنديهای خدشه ناپذير تکامل، جز سقوط و انحطاط، فرجامی نمی يابد. چرا که پيشتازان بزرگ انقلابی، نه افرادی تنها، بلکه تجسم اهداف و ارزشهای خلق و انقلاب، و سمبل رنج و خون همه زنان و مردان قهرمانی هستند که در راه آن با تمام هستی و نيروی خلاق انسانی خود جنگيده اند و جان باخته اند… سمبل شرف و افتخار زن انقلابی مجاهد خلق، اشرف رجوی و سردار شهيد آزادی، موسی خيابانی که با شهادت خود در ميدان بزرگترين مقاومت انقلابی سازمان يافته در تاريخ ايران، رنج و خون دههاهزار شهيد سرفراز را در بالاترين سطوح عقيدتی و تشکيلاتی مجاهدين گره زدند؛ از والاترين و برجسته ترين سمبلهای مبارزات تاريخی مردم و ميهن ما به شمار می روند.
آنان از پيشتازان و پرچمدارانی بودند که در تاريخ معاصر ميهن ما مبرمترين خواستهای خلق را نمايندگی کردند، از کوران مبارزه مسلحانه انقلابی با دو نظام ديکتاتوری ضدخلقی سرفرازانه گذشتند و در حماسه عقيدتی و ميهنی عاشورای مجاهدين در 19بهمن1360، منطق حسينی «فدای حداکثر» و مقاومت و پاکبازی تمام عيار را به مثابه رمز رهايی و راهگشای پيروزی بر رژيم دجال و ضدبشری خمينی، به بُرّاترين وجه و در وسيعترين ابعاد به خلق قهرمان ايران و رشيدترين فرزندان آن آموختند. منطقی که از 30خرداد60 به فرمان و تحت رهبری عقيدتی و سياسی مسعود به کار افتاد و هر چه زمان می گذرد بيشتر روشن می شود که، بدون آن، معادلات کنونی ميهن ما دگرگونه می شد، انقلاب و ارتجاع، آن هم در شرايطی که خمينی در رأس ارتجاع، به سالوس و ريا، خرقه انقلاب بر تن کرده بود، همانند نور و ظلمت درهم آميخته می ماند و البته بدون تميز و تعميق مرزبنديهای انقلاب، پيشرفت در جاده تابناک «آزادی»و دست يافتن به ثمره شفابخش «رهايی» ميسر نمی گرديد. با همين منطق «فدای حداکثر» و با تقديم فديه های عظيمی همچون موسی و اشرف بود که مجاهدين «بهای ايدئولوژيکی» مبارزه انقلابی با مهيب ترين نيروی ارتجاعی تاريخ ايران را به تمام و کمال پرداختند و جاده پرسنگلاخ پيروزی را گشودند.
در اين مسير و با پرداخت يک چنين بهايی بود که جان مايه اصلی مقاومت از گزند تيرهای زهرآگين دشمن دجال و خونخوار محفوظ ماند، جانشين انقلابی و مردمی شکل گرفت، راه صلح و آزادی هموار شد و خلق ما به ارتش آزاديبخش ملی، اين «گنجينه عظيم ميهنی و سرمايه آزادی و استقلال و تماميت وطن» دست يافت… رمز سرفرازی و اعتبار جهانی مقاومت ايران و پيروزيهای بزرگ ما در عرصه بين المللی نيز در همين منطق «فدای حداکثر» نهفته است. چه آنگاه که پيام توحيد و يگانگی بر موج پر نفوذ خون شهيدان والامقامی چون اشرف و موسی، قلبها را فتح می کند و آگاهترين و فداکارترين فرزندان خلق را به شجره طيبه مجاهدين پيوند می دهد، و چه آنگاه که عنصر موحد مجاهد خلق در پنج قاره جهان، پرچم حراست از عزت و شرف خلق و ميهن را برمی افرازد و صلابت و استواری اش اينچنين جهانيان را به اعجاب و تحسين وامی دارد.چنين است که سمبلها و سرداران اصيل انقلابی، پاسخ شايستگيهای خود را از خلق و تاريخ دريافت می کنند، در مسير تکامل اجتماعی، هزاران بار تکثير می شوند و در پيروزيها و افتخارات انقلابی و ميهنی، هميشه حضور دارند. آنچنانکه گويی زندگی واقعی آنان پس از شهادت حماسی شان آغاز می شود و هرچه زمان می گذرد درخشش بيشتری می يابد …
در سالگرد شهادت اشرف رجوي
از جمشيد پيمان
دريا را نبايد به آرامش فرا خواند،
و نبايد صدا را در چنبره ناشنيدن افکند .
برگها،
فرياد جنگل را می تابانند،
در آغاز چرخش هبوط .
و زمين،
پژواکی نامتناهيست از سماع بی توقف برگ .
بايد بشنوی، بتوانی بشنوی،
ورنه، باورت را سکوت عطشناک،
لاجرعه می آشامد .
لحظه های حادثه پر از بی تابی اند،
مثل پيکر زمستان،
مثل يک تکه يخ،
مثل انجماد زمين،
در وسعت بی بن بست شب،
در انتظار آفتاب و عطش .
و بدينسان بود تقدير سکوت،
از حنجره زنی که در فريادش ذوب می شد،
فريادی که فرصت نيافت،
هرگز از هيچ گلويی جاری شود .
و او در مراسم خاکسپاری صدايش حضور داشت،
و روپوش برف را با ترانه های انگشتانش،
چونان چکاندن ماشه،
از مرمر سياهی که صدايش را پوشانده بود، تکاند .
و آنگاه که ناقوسها نواختند، شروهيی را خواند،
که روزی کودکی در مسير پرواز بادبادکی سروده بود .
و آنگاه ستارگان را ديدم که مرگ را زيبا می کنند،
آنجا که شب در تداوم توهمی ناملموس،
با ستارگان می ستيزد .
و اين ادراکی بود که پيکرش در من پديدار ساخت،
هنگامی که بر خاک «ا وين» فرو غلتيده بود .
و اشک، فرصت باريدن نداشت،
چرا که عظمت حادثه،
فرصت اندوه را در انسان کشته بود .
و آنگاه بود که دانستم،
«آرميدن»، دروغيست که بر دريا بسته اند .
و دريافتم که زندگی زيباتر است،
وقتی که خون «اشرف»،
وثيقه زندگی انسان ميشود .
Sunday, February 5, 2012
فراخوان به اعتراض و قيام برای آزادی در بهمن و اسفند

برخيزيم و شعبده انتخاباتی را بر سر ولی فقيه ارتجاع خراب کنيم
برخيزيم و اخگر قيامهای فروخفته را مانند قهرمانان اشرف و خلق بپاخاسته سوريه، با حداکثر فدا و قربانی، شعله ور سازيم
مردم آزاده ايران،
زنان، جوانان، دانشجويان، دانش آموزان، فرهنگيان، کارگران بپاخاسته ميهن!
رويارويی مردم و مقاومت سازمان يافته مردم ايران با رژيم خونخوار ولايت فقيه، به يمن فدای بيکران و رود خروشان خون يکصدوبيست هزار شهيدان آزادی، اکنون مبارزه آزاديبخش و انقلاب دموکراتيک خلق در مرحله ی سرنگونی رژيم، به دوران خطير و تعيين کننده يی وارد شده است.
رژيم آخوندی مانند کشتی شکسته يی در آستانه غرق شدن در گرداب بحرانهای فزاينده درونی و بيرونی قرار دارد. تحريمهای نفتی و بانکی به ويژه تحريم بانک مرکزی، شاهرگ درآمدهای حياتی آخوندهای اتمی را قطع می کند. کارگزاران و رسانه های رژيم به گوشه هايی از اين وضعيت وخيم اعتراف می کنند: ”مراسم ختم ريال در بازار کالا“، ”رشد اقتصادی صفر، تورم ۴۰درصدی، ۳۰ درصد بيکاری در ميان جوانان، حقوق رسمی کارگر ۳۳۰هزار تومان“ (يک ششم خط فقر که به ۲ميليون تومان رسيده است). ۷۰درصد کارگران و ۸۰درصد بازنشستگان زير خط فقر هستند. همه ساله ۲۵درصد دانش آموزان بر اثر فقر، ترک تحصيل می کنند. ۱۰ميليون نفر در چنگال عفريت اعتياد که ساخته و پرداخته آخوندهاست، گرفتارند. آسيبهای ناشی از اعتياد ۱۶ميليون ايرانی را در برگرفته و ايران را به دومين مصرف کننده مواد مخدر در جهان تبديل کرده است.
حلقه تنگناهای منطقه يی بر گردن رژيم هر روز تنگتر می شود. ديکتاتور خونريز سوريه ”عمق استراتژيک نظام ولايت“ در آستانه سقوط و در حال فرو ريختن است. اين واقعيت را مردم سوريه هر روز با آتش زدن عکسهای منحوس خامنه ای به نمايش می گذارند.
پاسخ رژيم در برابر بحرانی که سراپای آن را فراگرفته است، اعدامهای روزمره، سياه ترين نوع سرکوب و ارعاب، سانسور و اختناق، قطع ارتباطات اينترنتی و بستن بيش از پيش فضای جامعه است. در زير سايه سياه سرکوب، مدعيان بی هزينه اصلاحات، فرصت می يابند بر روی آتش خشم خلق خاکستر خيانت بريزند و تيغی بر تيغهای سرکوب بيفزايند. اين جاست که اشرف و مجاهدانش با پرچم «جنگ صد برابر و عزم حداکثر» برای سرنگونی دشمن ضدبشری، بيش از هميشه، برای آخوندهای وحشت زده خطرناک می شوند.
جنگ قدرت در رأس ديکتاتوری آخوندی در آستانه نمايش انتخابات به شکل بی سابقه و غيرقابل کنترل شدت يافته و وحشت سرنگونی سردمداران رژيم را فراگرفته است. ريزش و فرسودگی در بالاترين رده های حکومت از جمله در سپاه پاسداران ارتجاع به چشم می خورد. ولی فقيه درهم شکسته برای حفظ قدرتش چاره يی جز تن دادن به حذف و جراحی پياپی ندارد. به همين دليل، مهره های رژيم به کرات نمايش انتخابات اسفندماه را با عباراتی نظير «خطرناکترين انتخابات تاريخ نظام» توصيف کرده اند.
اين شرايط در ۳۳سالی که از ديکتاتوری دينی می گذرد، بی سابقه است. بحران در اسفند ماه، همزمان با نمايش انتخاباتی رژيم به اوج می رسد. تناقض ذاتی و ناسازگاری بنيادين رژيم ولايت فقيه با هرگونه نهاد انتخابی و حتی نمايش انتخابات، به آنجا رسيده است که اين نمايش در مرحله پايانی رژيم به يک خطر جدی برای رژيم و به فرصتی برای مردم به جان آمده تبديل شده است.
هموطنان،
جوانان دلير و قيام آفرين،
زمان، زمان برخاستن است. ملت ايران که بارها اراده و رأی قاطع خود را برای سرنگونی تماميت استبداد دينی با خروش «مرگ بر ديکتاتور» و «مرگ بر اصل ولايت فقيه» با رساترين صدا اعلام کرده است، با هوشياری اين وضعيت را دريافته و بر آن است تا آتش خشم خود را از زير خاکستر خيانت، شعله ور سازد و نمايش نفرت انگيز انتخاباتی رژيم را بر سر ولی فقيه ارتجاع خراب کند.
حق و آزادی را هرگز در سينی طلايی به کسی نمی دهند. ميليونها هموطن تحت ستم، چشم به راه جوانانی هستند که برخيزند و اشرف نشان، بهای آزادی را سرفرازانه بپردازند. آری، با دست خالی هم می توان در برابر گلوله و زرهی ايستاد و دشمن درنده را شکست داد.
برخيزيم و شعبده انتخاباتی را بر سر ولی فقيه ارتجاع خراب کنيم!
برخيزيم و اخگر قيامهای فروخفته را، مانند قهرمانان اشرف و خلق بپاخاسته سوريه، با حداکثر فدا و قربانی، شعله ور سازيم!
سازمان مجاهدين خلق ايران بهمن و اسفند را تا چهارشنبه آتشين آخر سال، ايام در هم شکستن شعبده انتخابات آخوندی اعلام می کند و به اعتراض و قيام، به توفان خشم و خروش، و به ايستادگی تمام عيار عليه نظام ننگين ولايت در سراسر ميهن، فرا می خواند.
سلام بر خلق- سلام بر آزادی
درود بر رجوی
سازمان مجاهدين خلق ايران ۱۰بهمن۱۳۹۰
برخيزيم و اخگر قيامهای فروخفته را مانند قهرمانان اشرف و خلق بپاخاسته سوريه، با حداکثر فدا و قربانی، شعله ور سازيم
مردم آزاده ايران،
زنان، جوانان، دانشجويان، دانش آموزان، فرهنگيان، کارگران بپاخاسته ميهن!
رويارويی مردم و مقاومت سازمان يافته مردم ايران با رژيم خونخوار ولايت فقيه، به يمن فدای بيکران و رود خروشان خون يکصدوبيست هزار شهيدان آزادی، اکنون مبارزه آزاديبخش و انقلاب دموکراتيک خلق در مرحله ی سرنگونی رژيم، به دوران خطير و تعيين کننده يی وارد شده است.
رژيم آخوندی مانند کشتی شکسته يی در آستانه غرق شدن در گرداب بحرانهای فزاينده درونی و بيرونی قرار دارد. تحريمهای نفتی و بانکی به ويژه تحريم بانک مرکزی، شاهرگ درآمدهای حياتی آخوندهای اتمی را قطع می کند. کارگزاران و رسانه های رژيم به گوشه هايی از اين وضعيت وخيم اعتراف می کنند: ”مراسم ختم ريال در بازار کالا“، ”رشد اقتصادی صفر، تورم ۴۰درصدی، ۳۰ درصد بيکاری در ميان جوانان، حقوق رسمی کارگر ۳۳۰هزار تومان“ (يک ششم خط فقر که به ۲ميليون تومان رسيده است). ۷۰درصد کارگران و ۸۰درصد بازنشستگان زير خط فقر هستند. همه ساله ۲۵درصد دانش آموزان بر اثر فقر، ترک تحصيل می کنند. ۱۰ميليون نفر در چنگال عفريت اعتياد که ساخته و پرداخته آخوندهاست، گرفتارند. آسيبهای ناشی از اعتياد ۱۶ميليون ايرانی را در برگرفته و ايران را به دومين مصرف کننده مواد مخدر در جهان تبديل کرده است.
حلقه تنگناهای منطقه يی بر گردن رژيم هر روز تنگتر می شود. ديکتاتور خونريز سوريه ”عمق استراتژيک نظام ولايت“ در آستانه سقوط و در حال فرو ريختن است. اين واقعيت را مردم سوريه هر روز با آتش زدن عکسهای منحوس خامنه ای به نمايش می گذارند.
پاسخ رژيم در برابر بحرانی که سراپای آن را فراگرفته است، اعدامهای روزمره، سياه ترين نوع سرکوب و ارعاب، سانسور و اختناق، قطع ارتباطات اينترنتی و بستن بيش از پيش فضای جامعه است. در زير سايه سياه سرکوب، مدعيان بی هزينه اصلاحات، فرصت می يابند بر روی آتش خشم خلق خاکستر خيانت بريزند و تيغی بر تيغهای سرکوب بيفزايند. اين جاست که اشرف و مجاهدانش با پرچم «جنگ صد برابر و عزم حداکثر» برای سرنگونی دشمن ضدبشری، بيش از هميشه، برای آخوندهای وحشت زده خطرناک می شوند.
جنگ قدرت در رأس ديکتاتوری آخوندی در آستانه نمايش انتخابات به شکل بی سابقه و غيرقابل کنترل شدت يافته و وحشت سرنگونی سردمداران رژيم را فراگرفته است. ريزش و فرسودگی در بالاترين رده های حکومت از جمله در سپاه پاسداران ارتجاع به چشم می خورد. ولی فقيه درهم شکسته برای حفظ قدرتش چاره يی جز تن دادن به حذف و جراحی پياپی ندارد. به همين دليل، مهره های رژيم به کرات نمايش انتخابات اسفندماه را با عباراتی نظير «خطرناکترين انتخابات تاريخ نظام» توصيف کرده اند.
اين شرايط در ۳۳سالی که از ديکتاتوری دينی می گذرد، بی سابقه است. بحران در اسفند ماه، همزمان با نمايش انتخاباتی رژيم به اوج می رسد. تناقض ذاتی و ناسازگاری بنيادين رژيم ولايت فقيه با هرگونه نهاد انتخابی و حتی نمايش انتخابات، به آنجا رسيده است که اين نمايش در مرحله پايانی رژيم به يک خطر جدی برای رژيم و به فرصتی برای مردم به جان آمده تبديل شده است.
هموطنان،
جوانان دلير و قيام آفرين،
زمان، زمان برخاستن است. ملت ايران که بارها اراده و رأی قاطع خود را برای سرنگونی تماميت استبداد دينی با خروش «مرگ بر ديکتاتور» و «مرگ بر اصل ولايت فقيه» با رساترين صدا اعلام کرده است، با هوشياری اين وضعيت را دريافته و بر آن است تا آتش خشم خود را از زير خاکستر خيانت، شعله ور سازد و نمايش نفرت انگيز انتخاباتی رژيم را بر سر ولی فقيه ارتجاع خراب کند.
حق و آزادی را هرگز در سينی طلايی به کسی نمی دهند. ميليونها هموطن تحت ستم، چشم به راه جوانانی هستند که برخيزند و اشرف نشان، بهای آزادی را سرفرازانه بپردازند. آری، با دست خالی هم می توان در برابر گلوله و زرهی ايستاد و دشمن درنده را شکست داد.
برخيزيم و شعبده انتخاباتی را بر سر ولی فقيه ارتجاع خراب کنيم!
برخيزيم و اخگر قيامهای فروخفته را، مانند قهرمانان اشرف و خلق بپاخاسته سوريه، با حداکثر فدا و قربانی، شعله ور سازيم!
سازمان مجاهدين خلق ايران بهمن و اسفند را تا چهارشنبه آتشين آخر سال، ايام در هم شکستن شعبده انتخابات آخوندی اعلام می کند و به اعتراض و قيام، به توفان خشم و خروش، و به ايستادگی تمام عيار عليه نظام ننگين ولايت در سراسر ميهن، فرا می خواند.
سلام بر خلق- سلام بر آزادی
درود بر رجوی
سازمان مجاهدين خلق ايران ۱۰بهمن۱۳۹۰
Subscribe to:
Comments (Atom)


